کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.2K videos
95 files
42.4K links
Download Telegram
#پارت۷۲۳


دو اتاق کنار هم برایمان در نظر گرفته بودند. یکی برای من و رزا و دیگری برای مهشید و مامان.


دست و صورتم را شستم و سر و وضعم را مرتب کردم. بلیز و شلوار کرم و مشکی رنگ به تن داشتم. شال حریر کرمی رنگم را به سر می کنم.


یکم لیز بود و مدام از سرم می افتاد ولی حداقل سبک بود و از ساعت های طولانی آن را به سر داشتن خفه نمی شدم.


محمد هم به همین قانع باشد! به اتاق مامان و مهشید رفتم. مهشید ولو شده روی تخت به محض دیدنم به سمتم چرخید و دستش را تکیه گاه سرش کرد.


-این دختره مشکلش با تو چیه؟


مقابل آینه می ایستم. کمی لاغر شده بود و کمر شلوارم شل ایستاده بود. از آینه به مهشید نیم نگاهی می کنم و شانه ای بالا می اندازم.


-مشکل اون به من مربوط نمی شه. من مشکلی باهاش ندارم.


مامان از سرویس بیرون آمده و به محض شنیدن حرفم متوجه می شود منظورم به یلداست. جلو می آید و میگوید:


-اصلا سر به سرش نذارین دخترا. ما اینجا مهمانیم. هرچی ام گفت توجه نکنید. مهشید مخصوصا با توام!


مهشید پا به هم چسباند و یک سلام نظامی رو به مامان داد. با هم از اتاق رفتیم و به بقیه پیوستیم.


جعبه ی کوچک کادویی را هم که گرفته بودم در دست داشتم. زندایی محمد، اعظم نام داشت و به نظر زن مهربانی می آمد.


هرگاه که نگاهش می کردم لبخند می زد. این باعث می شد که برای بودن کنارش معذب نباشم.


یلدا پسرش را درون کرییِر خوابانده بود. ابتدا نزدیک او شدم و نگاهش کردم. نوزاد تپل و شیرینی بود.

جعبه ی کادو که کنار پتویش قرار دادم و دوباره تبریک گفتم.


او هم تشکر کرد و بدون اینکه حتی جعبه را بردارد و داخلش را نگاه کند مشغول صحبت شد. من یک پلاک طلای وان یکاد از طرف خودم و مامان برایش خریده بودم. محمد هم قطعا خودش جداگانه کادویش را داده بود.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر