کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۷۰۵

سرش را به سمت رزا چرخاند و با لحن شیرینی به سوال رزا مبنی بر اینکه به او عیدی می دهد یا نه اینگونه پاسخ داد:


-مگه میشه که برای نور چشمام عیدی نگرفته باشم؟ فقط باید کمی صبر کنه. باشه بابایی؟


چشمانش برق زد. محمد ثابت کرده بود که هدیه هایش برای رزا هیجان انگیز ترین هدیه ها هستند.


رزا را که با یک بسته جغجغه مستاصل مقابلم ایستاده بود هرگز فکر نمی کردم که روزی برسد که بتوانم به جد بگویم بهترین پدر دنیا برای رزای من است.


-کم ینی چقدر؟


چین کنار چشم هایش و لبخند پهن شده روی لب هایش می گفت که او هم قدر من برای بی طاقتی دخترمان ضعف می رود.


آبشار موهای ریخته شده روی شانه اش را می بوسد و می گوید:


-یعنی نیم ساعت دیگه.


مهشید را هم بوسیدم و به هم تبریک گفتیم. سفره را دور زدم و به محمد رسیدم. فکر می کنم که اگر تنها بودیم هرگز و هرگز برای کاری که می خواستم انجام دهم خجالت زده نمی شدم.


اما مقابل مامان مهشید، چون اولین بارم بود و سنگینی نگاهشان را کاملا حس می کردم سخت بود.


و رزا؟ باحالی که ساعات سه نفره ی زیادی کنار هم داشتیم، گمانم هرگز این صحنه را ندیده باشد. اما نمی توانستم جلوی دلم را بگیرم.


هرچند که موقت، هرچند که غیر قابل پیش بینی ترین زوج دنیا باشیم، اما چه بلایی بر سر «لحظه ها را دریاب» آمده بود؟


مقابلش زانو زدم و دستم را جلو کشیدم. بلافاصله دستم درون دستش قرار گرفت و سر جلو کشیدم. بوسه ای روی گونه اش زدم.


آرام و بدون هیچ عجله ای. پیش از اینکه عقب بکشم در حالی که می دانستم فقط خودش از این فاصله صدایم را می شنود پچ پچ گونه نجوا کردم.

-عیدت مبارک عزیزم.


مطمئنا اگر موقع پچ پچ کمی لب هایم را از لاله ی گوشش فاصله می دادم شاید نیازی نبود فشار دست محمد را تحمل کنم...


و شاید که قفل نفسی که پشت لب هایش ماند هم نمی شدم!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر