کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۷۰۴

محمد سری به نشانه ی تشکر تکان می دهد و با اجازه ی زیر لب می گوید.


دست به سمت قرآن می برد و با بوسه ای روی جلد آن با احتیاط بازش می کند. مشغول خواندن می شود.


گه گاهی صدای سین و ذال های کشیده اش به گوشم می آمد و با شگفتی نگاهش می کردم.


با عشق به کلمه به کلمه اش چشم دوخته بود و آن ها را می خواند.


درست تا وقتی که صدای تیک تاک ساعت از تلویزیون در خانه طنین انداز نشد دست از خواندن نکشید.


دست هایش را بالا گرفت و با چشمان بسته با خدایش راز نیاز می کرد.


سال تحویل کنار او حال و هوایش خیلی خیلی فرق داشت. دیدن آیین به جا آوردنش برایم بی نهایت جذاب بود.


صدای نی و نقاره که آمد و توپ آغاز سال نو ترکید چشم باز کرد و نگاهمان در هم تلاقی پیدا کرد.


لبخند زد و لب زد:


-«عیدت مبارک شهرزادم»


دلم ریخت برای مهر صدایش و این فقط یک لحظه طول کشید چون رزا جیغ هیجان زده ای سر داد و از جایش بلند شد.


دست دور گردن من و محمد انداخت و با خوشحالی فریاد می زد:


-عید شد... عید شد...!


خندیدم و گونه ی تپل و نرمش را بوسیدم.


-عیدت مبارک قشنگم.


از جایم بلند شدم و پشت سرم مامان منتظر ماندم تا روبوسی اش با مهشید تمام شود و بعد تنگ در آغوشش کشیدم. 

سر و صورتش را بوسه باران کردم.


-عیدت مبارک ماپری جونم. خدا حفظت کنه برام.


آغوشش دورم سفت تر می شود اما با خنده غر می زند:


-بسه تفیم کردی. عید توام مبارک!


می خندم و از او فاصله می گیرم. در همان یک لحظه نگاهم به نگاه خیره و زوم شده ی محمد می افتد و این عجیب نبود.


این که به محض اینکه نگاهم را دید سرش را پایین انداخت و وانمود کرد که یک نگاه گذرا بوده برایم بسی عجیب بود.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر