#پارت۷۰۴
محمد سری به نشانه ی تشکر تکان می دهد و با اجازه ی زیر لب می گوید.
دست به سمت قرآن می برد و با بوسه ای روی جلد آن با احتیاط بازش می کند. مشغول خواندن می شود.
گه گاهی صدای سین و ذال های کشیده اش به گوشم می آمد و با شگفتی نگاهش می کردم.
با عشق به کلمه به کلمه اش چشم دوخته بود و آن ها را می خواند.
درست تا وقتی که صدای تیک تاک ساعت از تلویزیون در خانه طنین انداز نشد دست از خواندن نکشید.
دست هایش را بالا گرفت و با چشمان بسته با خدایش راز نیاز می کرد.
سال تحویل کنار او حال و هوایش خیلی خیلی فرق داشت. دیدن آیین به جا آوردنش برایم بی نهایت جذاب بود.
صدای نی و نقاره که آمد و توپ آغاز سال نو ترکید چشم باز کرد و نگاهمان در هم تلاقی پیدا کرد.
لبخند زد و لب زد:
-«عیدت مبارک شهرزادم»
دلم ریخت برای مهر صدایش و این فقط یک لحظه طول کشید چون رزا جیغ هیجان زده ای سر داد و از جایش بلند شد.
دست دور گردن من و محمد انداخت و با خوشحالی فریاد می زد:
-عید شد... عید شد...!
خندیدم و گونه ی تپل و نرمش را بوسیدم.
-عیدت مبارک قشنگم.
از جایم بلند شدم و پشت سرم مامان منتظر ماندم تا روبوسی اش با مهشید تمام شود و بعد تنگ در آغوشش کشیدم.
سر و صورتش را بوسه باران کردم.
-عیدت مبارک ماپری جونم. خدا حفظت کنه برام.
آغوشش دورم سفت تر می شود اما با خنده غر می زند:
-بسه تفیم کردی. عید توام مبارک!
می خندم و از او فاصله می گیرم. در همان یک لحظه نگاهم به نگاه خیره و زوم شده ی محمد می افتد و این عجیب نبود.
این که به محض اینکه نگاهم را دید سرش را پایین انداخت و وانمود کرد که یک نگاه گذرا بوده برایم بسی عجیب بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
محمد سری به نشانه ی تشکر تکان می دهد و با اجازه ی زیر لب می گوید.
دست به سمت قرآن می برد و با بوسه ای روی جلد آن با احتیاط بازش می کند. مشغول خواندن می شود.
گه گاهی صدای سین و ذال های کشیده اش به گوشم می آمد و با شگفتی نگاهش می کردم.
با عشق به کلمه به کلمه اش چشم دوخته بود و آن ها را می خواند.
درست تا وقتی که صدای تیک تاک ساعت از تلویزیون در خانه طنین انداز نشد دست از خواندن نکشید.
دست هایش را بالا گرفت و با چشمان بسته با خدایش راز نیاز می کرد.
سال تحویل کنار او حال و هوایش خیلی خیلی فرق داشت. دیدن آیین به جا آوردنش برایم بی نهایت جذاب بود.
صدای نی و نقاره که آمد و توپ آغاز سال نو ترکید چشم باز کرد و نگاهمان در هم تلاقی پیدا کرد.
لبخند زد و لب زد:
-«عیدت مبارک شهرزادم»
دلم ریخت برای مهر صدایش و این فقط یک لحظه طول کشید چون رزا جیغ هیجان زده ای سر داد و از جایش بلند شد.
دست دور گردن من و محمد انداخت و با خوشحالی فریاد می زد:
-عید شد... عید شد...!
خندیدم و گونه ی تپل و نرمش را بوسیدم.
-عیدت مبارک قشنگم.
از جایم بلند شدم و پشت سرم مامان منتظر ماندم تا روبوسی اش با مهشید تمام شود و بعد تنگ در آغوشش کشیدم.
سر و صورتش را بوسه باران کردم.
-عیدت مبارک ماپری جونم. خدا حفظت کنه برام.
آغوشش دورم سفت تر می شود اما با خنده غر می زند:
-بسه تفیم کردی. عید توام مبارک!
می خندم و از او فاصله می گیرم. در همان یک لحظه نگاهم به نگاه خیره و زوم شده ی محمد می افتد و این عجیب نبود.
این که به محض اینکه نگاهم را دید سرش را پایین انداخت و وانمود کرد که یک نگاه گذرا بوده برایم بسی عجیب بود.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر