#پارت۷۰۱
تاپ روشن طلایی رنگ لمه پوشیده بودم که یقه اش با دو بند بلند دور گردنم بسته می شد و بندش از پشت آویزان می ماند. و یک شلوار مشکی راسته تا بالای مچ و در آخر هم یک پابند طلایی رنگ. رو فرشی های مشکی رنگ را هم به پا می کنم و با نفس عمیقی از اتاق بیرون می روم.
محمد پشت به من بود و تا زمانی که مقابلش نمی رفتم مرا نمی دید. اما تکیه اش را از صندلی گرفت!
قسم می خورم که حضورم را حس کرده بود. مامان لبخندی به ظاهرم زد و این به من قوت قلب می داد.
-سلام ببخشید اومدی حموم بودم نیومدم استقبالت!
فنجان چای در دستش بود و سرش را که بالا گرفت بی توجه به چیزی که داشتم می گفتم نگاهش را دور می گرداند.
روی موهایم که رسید مکث کرد و من بالا و پایین شدن سینه اش را دیدم. سنگین نفس کشید.
سر برآمدگی گونه هایش که تیز شد فهمیدم که به دلش نشسته. پشت هم پلک زد و با قورت دادن آب دهانش گفت:
-سلام... خـ..وش اومدی...
هول زده دستش را جلو آورد و من دستم را درونش قرار دادم.
مهشید سر در گلوی مامان برد و کوسن مبل به داد مامان رسید و من لب هایم را کامل در دهانم کشیدم و خدا می داند که جان کندم تا زیر خنده نزنم!
سرفه ای کردم و با گونه هایی لرزان لب زدم:
-مرسی محمد. بشین راحت باش.
رزا دستش را روی لب هایش گذاشت و با ذوق بالا پرید و گفت:
-دیدی گفتم خیلی خوشجل شده؟
و شاید وقتی مادر یک دختر پنج ساله هستی نشود که روی سورپرایز کردن و دیدن واکنش اولیه ی طرفت برای ظاهر جدیدت حساب کنی.
به پهنای صورت می خندم و محمد دستی به گونه ی رزا می کشد و می گوید:
-آره بابایی خیلی قشنگ شده مامانت.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
تاپ روشن طلایی رنگ لمه پوشیده بودم که یقه اش با دو بند بلند دور گردنم بسته می شد و بندش از پشت آویزان می ماند. و یک شلوار مشکی راسته تا بالای مچ و در آخر هم یک پابند طلایی رنگ. رو فرشی های مشکی رنگ را هم به پا می کنم و با نفس عمیقی از اتاق بیرون می روم.
محمد پشت به من بود و تا زمانی که مقابلش نمی رفتم مرا نمی دید. اما تکیه اش را از صندلی گرفت!
قسم می خورم که حضورم را حس کرده بود. مامان لبخندی به ظاهرم زد و این به من قوت قلب می داد.
-سلام ببخشید اومدی حموم بودم نیومدم استقبالت!
فنجان چای در دستش بود و سرش را که بالا گرفت بی توجه به چیزی که داشتم می گفتم نگاهش را دور می گرداند.
روی موهایم که رسید مکث کرد و من بالا و پایین شدن سینه اش را دیدم. سنگین نفس کشید.
سر برآمدگی گونه هایش که تیز شد فهمیدم که به دلش نشسته. پشت هم پلک زد و با قورت دادن آب دهانش گفت:
-سلام... خـ..وش اومدی...
هول زده دستش را جلو آورد و من دستم را درونش قرار دادم.
مهشید سر در گلوی مامان برد و کوسن مبل به داد مامان رسید و من لب هایم را کامل در دهانم کشیدم و خدا می داند که جان کندم تا زیر خنده نزنم!
سرفه ای کردم و با گونه هایی لرزان لب زدم:
-مرسی محمد. بشین راحت باش.
رزا دستش را روی لب هایش گذاشت و با ذوق بالا پرید و گفت:
-دیدی گفتم خیلی خوشجل شده؟
و شاید وقتی مادر یک دختر پنج ساله هستی نشود که روی سورپرایز کردن و دیدن واکنش اولیه ی طرفت برای ظاهر جدیدت حساب کنی.
به پهنای صورت می خندم و محمد دستی به گونه ی رزا می کشد و می گوید:
-آره بابایی خیلی قشنگ شده مامانت.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر