#پارت۶۹۴
همه ی اندام های تنم با حسادت خبردار ایستاده بودند تا مغزم احساس متمرکز شده در آن نقطه ی داغ شده روی سرشانه ام را به باقی قسمت ها مخابره کند!
این مرد با یک بوسه ی ظریف می توانست تا این اندازه حواسم را پرت کند! این چنین قدرتی داشت، این چنین از دست رفته بودم من!
-بـ...ـپرس عزیزم!
روی دستش را بیشگون ریزی می گیرم تا به خودش بیاید و فاصله بگیرد تا هردو به خودمان بیاییم.
محض رضای خدا... رزا مقابلمان نشسته بود!
-خب... هنوزم نمی تونم داداش داشته باشم؟
هر دو سر جایمان خشک می شویم!
من نگاه شوکه شده ام را به محمد می هم و به سختی نفس می کشم.
دخترم فهمیده بود که بین ما چیزی تغییر کرده است. خوب هم فهمیده بود!
-رزا؟ دختر بابا... بیا بغلم...
رزا را روی پایش می گذارد و رزا از فاصله ی نزدیک به هرسه مان نگاه می کند. به نزدیکی بینمان.
-دختر بابا داره بزرگ می شه. لازمه که یه وقتایی مثل بزرگا فکر کنه. می دونی چجوریه؟
رزا به نظر هیجان زده می آمد. لب هایش را زبان کشید با ذوق سرش را به نشانه ی منفی تکان داد:
-نه نمی دونم...
محکم روی پیشانی اش را می بوسد و من عشق می کنم وقتی رابطه ی نزدیک بینشان را می دیدم.
رزا کاملا شیدای پدرش بود. عاشق این بود که محمد او را بزرگ بداند و با او همانند یک بزرگسال رفتار کند. دلم از دیدن عشقی که بینشان جریان داشت به تاپ تاپ می افتاد.
-آها... حالا من به دخترم یاد می دم. یه وقتایی ما نباید به آینده فکر کنیم. به اینکه چی می شه. مثلا من به تو می گم شاید تو رو فردا ببرم سینما. تو اگه از الان فکر کنی که فردا چی میشه... مدام فکر کنی که میشه یا نه... تمام امروزتو تو نگرانی می گذرونی. این میشه استرس. در صورتی که تو می تونستی از امروزتم استفاده کنی و خوش باشی.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
همه ی اندام های تنم با حسادت خبردار ایستاده بودند تا مغزم احساس متمرکز شده در آن نقطه ی داغ شده روی سرشانه ام را به باقی قسمت ها مخابره کند!
این مرد با یک بوسه ی ظریف می توانست تا این اندازه حواسم را پرت کند! این چنین قدرتی داشت، این چنین از دست رفته بودم من!
-بـ...ـپرس عزیزم!
روی دستش را بیشگون ریزی می گیرم تا به خودش بیاید و فاصله بگیرد تا هردو به خودمان بیاییم.
محض رضای خدا... رزا مقابلمان نشسته بود!
-خب... هنوزم نمی تونم داداش داشته باشم؟
هر دو سر جایمان خشک می شویم!
من نگاه شوکه شده ام را به محمد می هم و به سختی نفس می کشم.
دخترم فهمیده بود که بین ما چیزی تغییر کرده است. خوب هم فهمیده بود!
-رزا؟ دختر بابا... بیا بغلم...
رزا را روی پایش می گذارد و رزا از فاصله ی نزدیک به هرسه مان نگاه می کند. به نزدیکی بینمان.
-دختر بابا داره بزرگ می شه. لازمه که یه وقتایی مثل بزرگا فکر کنه. می دونی چجوریه؟
رزا به نظر هیجان زده می آمد. لب هایش را زبان کشید با ذوق سرش را به نشانه ی منفی تکان داد:
-نه نمی دونم...
محکم روی پیشانی اش را می بوسد و من عشق می کنم وقتی رابطه ی نزدیک بینشان را می دیدم.
رزا کاملا شیدای پدرش بود. عاشق این بود که محمد او را بزرگ بداند و با او همانند یک بزرگسال رفتار کند. دلم از دیدن عشقی که بینشان جریان داشت به تاپ تاپ می افتاد.
-آها... حالا من به دخترم یاد می دم. یه وقتایی ما نباید به آینده فکر کنیم. به اینکه چی می شه. مثلا من به تو می گم شاید تو رو فردا ببرم سینما. تو اگه از الان فکر کنی که فردا چی میشه... مدام فکر کنی که میشه یا نه... تمام امروزتو تو نگرانی می گذرونی. این میشه استرس. در صورتی که تو می تونستی از امروزتم استفاده کنی و خوش باشی.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر