#پارت۶۸۸
بغض می کنم. دستانم را به دور گردنم می پیچم و محکم بغلش می کنم.
نفس هایم به تک و تا افتاده اند. داشتند زیر فشار بغض خفه می شدند. سینه ی لرزانم به تنش چسبیده و بغضم را حس می کند که لب می زند:
-جانم... جانم عزیزم... من هیچوقت دیگه تو زندگیم غیر از خودت هیچی ازت نمی خوام. فقط پیشم باشی. بعدش به هرچیزی که از تو بهم برسه و نرسه قانعم. هیچ وقت بیشترشو ازت نمی خوام. مطمئن باش. ترسیدی؟
آخ... دلم پر زد برای مظلومیتش... فکر نمی کند که اگر ترسیده بودم حالا از در این اتاق بیرون رفته بودم؟ نه اینکه به سمت خودش کشیده شوم؟
-نترسیدم محمد. حداقل نه از این لحظه...
-من... اما ترسیدم!
عقب می کشم و پرسشگونه نگاهش می کنم. سرش را کج می کند و گوشه ی پیشانی اش را به پیشانی ام می چسباند.
انگار که دارد با دردی دست و پنجه نرم می کند و پلک هایش را محکم می بندد.
دستانش را دو طرف صورت قرار می دهد و بینی اش را به بینی ام می کشد.
-شهرزاد من از این لحظه می ترسم! قسم می خورم که اگر یه روزی تصمیم بگیری که با من نمی تونی...
پره های بینی اش باز بسته می شوند از شدت فشاری که به خودش می آورد. استخوان فکش می لرزید!
-اگر منو نخوای و همه چیز تموم شه، به خدا که یادآوری این لحظه و حسرتش به تنهایی می تونه برای همیشه نفسامو خاموش کنه!
یک قطره ی کوچک اشک از گوشه ی چشمم می چکد. این بار با پر شال و یا نوک انگشتش به پیشوازس نمی رود!
این بار با لب هایش مسیر را سد می کند! لرزی گذرا از تنم رد می شود.
-حالا بعد از این لحظه، بعد از عشقی که به سلول به سلول تنم ریختی، دیگه هیچوقت نمی تونم فراموشش کنم. نمی تونم تصورش نکنم، نمی تونم دوباره نخوامش!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
بغض می کنم. دستانم را به دور گردنم می پیچم و محکم بغلش می کنم.
نفس هایم به تک و تا افتاده اند. داشتند زیر فشار بغض خفه می شدند. سینه ی لرزانم به تنش چسبیده و بغضم را حس می کند که لب می زند:
-جانم... جانم عزیزم... من هیچوقت دیگه تو زندگیم غیر از خودت هیچی ازت نمی خوام. فقط پیشم باشی. بعدش به هرچیزی که از تو بهم برسه و نرسه قانعم. هیچ وقت بیشترشو ازت نمی خوام. مطمئن باش. ترسیدی؟
آخ... دلم پر زد برای مظلومیتش... فکر نمی کند که اگر ترسیده بودم حالا از در این اتاق بیرون رفته بودم؟ نه اینکه به سمت خودش کشیده شوم؟
-نترسیدم محمد. حداقل نه از این لحظه...
-من... اما ترسیدم!
عقب می کشم و پرسشگونه نگاهش می کنم. سرش را کج می کند و گوشه ی پیشانی اش را به پیشانی ام می چسباند.
انگار که دارد با دردی دست و پنجه نرم می کند و پلک هایش را محکم می بندد.
دستانش را دو طرف صورت قرار می دهد و بینی اش را به بینی ام می کشد.
-شهرزاد من از این لحظه می ترسم! قسم می خورم که اگر یه روزی تصمیم بگیری که با من نمی تونی...
پره های بینی اش باز بسته می شوند از شدت فشاری که به خودش می آورد. استخوان فکش می لرزید!
-اگر منو نخوای و همه چیز تموم شه، به خدا که یادآوری این لحظه و حسرتش به تنهایی می تونه برای همیشه نفسامو خاموش کنه!
یک قطره ی کوچک اشک از گوشه ی چشمم می چکد. این بار با پر شال و یا نوک انگشتش به پیشوازس نمی رود!
این بار با لب هایش مسیر را سد می کند! لرزی گذرا از تنم رد می شود.
-حالا بعد از این لحظه، بعد از عشقی که به سلول به سلول تنم ریختی، دیگه هیچوقت نمی تونم فراموشش کنم. نمی تونم تصورش نکنم، نمی تونم دوباره نخوامش!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر