#پارت۶۷۸
سرم پایین می افتد روی زمین چشم می گردانم. چون به واقع حس کردم که قلبم را از جایش کند!
دلم برای دیدن صورتش وقتی که این کلمات را این چنین زیبا و پر احساس کنار هم چید پرپر می زند.
-مامانت نیومد چرا؟ شهرزاد جان؟ شهرزاد؟
نامم را دوبار پشت بلند صدا می زند و منِ از نفس افتاده و یکپارچه آتش چگونه خودی نشان دهم؟
-او..مدم!
داخل می شوم و بدون اینکه به روی خودم بیاورم که لحظات پیش چه شنیده ام مشغول شدم.
آن قدر آب بازی کرد و شیطنت کرد که پوستش سرخ شد و لپ هایش گل انداخت. بالاخره رضایت داد که از حمام خارج شویم.
خشکش کردم و لباسش را پوشاندم و خودم رفتم تا دوش سرسری بگیرم.
تنم خیس از عرق شده بود. دوباره لباس های خودم را پوشیدم و به محمد و رزا روی کاناپه مقابل تلویزیون پیوستم.
رزا روی شکم محمد لم داده بود و من گوشه ی مبل در خودم جمع شدم و پاهایم را زیرم جمع کردم.
محو دیدن بودم که صدای سوت آرام محمد باعث شد سر بچرخانم.
نگاهش کردم با لحن مهربان و خندانی گفت:
-عافیت باشه خانوم...
-مرسی حاج آقا...
کنار چشمانش چین افتاد. صدایمان در حد پچ پچ پایین بود. نگاهمان طولانی و ادامه دار شد.
هیچ کداممان نگاه نمی گرفتیم و همین باعث خنده مان می شد. درست مثل نوجوان های عاشق که نظر بازی می کنند.
همانقدر بکر و زیبا... یواشکی های دلهره آور و خواستنی! حس خوبی بود.
-چیزی شده حاجی؟
با شیطنت گفتم و چشم هایم را با ناز چرخاندم. به نگاه های مشتاقش اشاره داشتم. خندید گفت:
-حاجی قربون حاجی گفتنات بیا اینجا... بیا نزدیکم بذار حست کنم.
دلم هری پایین ریخت. با نفسی بند رفته حیرانش ماندم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
سرم پایین می افتد روی زمین چشم می گردانم. چون به واقع حس کردم که قلبم را از جایش کند!
دلم برای دیدن صورتش وقتی که این کلمات را این چنین زیبا و پر احساس کنار هم چید پرپر می زند.
-مامانت نیومد چرا؟ شهرزاد جان؟ شهرزاد؟
نامم را دوبار پشت بلند صدا می زند و منِ از نفس افتاده و یکپارچه آتش چگونه خودی نشان دهم؟
-او..مدم!
داخل می شوم و بدون اینکه به روی خودم بیاورم که لحظات پیش چه شنیده ام مشغول شدم.
آن قدر آب بازی کرد و شیطنت کرد که پوستش سرخ شد و لپ هایش گل انداخت. بالاخره رضایت داد که از حمام خارج شویم.
خشکش کردم و لباسش را پوشاندم و خودم رفتم تا دوش سرسری بگیرم.
تنم خیس از عرق شده بود. دوباره لباس های خودم را پوشیدم و به محمد و رزا روی کاناپه مقابل تلویزیون پیوستم.
رزا روی شکم محمد لم داده بود و من گوشه ی مبل در خودم جمع شدم و پاهایم را زیرم جمع کردم.
محو دیدن بودم که صدای سوت آرام محمد باعث شد سر بچرخانم.
نگاهش کردم با لحن مهربان و خندانی گفت:
-عافیت باشه خانوم...
-مرسی حاج آقا...
کنار چشمانش چین افتاد. صدایمان در حد پچ پچ پایین بود. نگاهمان طولانی و ادامه دار شد.
هیچ کداممان نگاه نمی گرفتیم و همین باعث خنده مان می شد. درست مثل نوجوان های عاشق که نظر بازی می کنند.
همانقدر بکر و زیبا... یواشکی های دلهره آور و خواستنی! حس خوبی بود.
-چیزی شده حاجی؟
با شیطنت گفتم و چشم هایم را با ناز چرخاندم. به نگاه های مشتاقش اشاره داشتم. خندید گفت:
-حاجی قربون حاجی گفتنات بیا اینجا... بیا نزدیکم بذار حست کنم.
دلم هری پایین ریخت. با نفسی بند رفته حیرانش ماندم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر