کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت۶۶۰

قیامت شده بود در این سینه...


-محمد می ذاری برم؟


با بغض گفتم و همزمان خندیدم! نوک انگشتانم را روی چشم هایم کشیدم.


لب هایم می لرزید... از بغض؟ شوق؟ نمی دانم!


-جانم!


و قسم می خورم که صدایش غلیظ ترین قربان صدقه ها را درون خودش داشت.


و من از کی تابحال این همه در ترجمه ی هر تک هجایی که از زبان این مرد خارج می شود این چنین خبره شده بودم؟


-شبت بخیر شهرزاد قصه های من!


دوست داشتم... اینکه شهرزاد قصه ی او باشم.


قصه مان پایان نداشته باشد... تا هست و تا هستم ادامه دار باشد.


-شبت بخیر محمد من!


به چشم دیدم که نفس در سینه اش حبس شد.


و در این لحظه به باور حرفش رسیدم. که من هم پرستیدنش را به خودم مدیونم و بیشتر از او از آن لذت می برم.


دلم پر می کشد تا بیشتر از این ها را به او بگویم و نفس های بیشتری از مردم به بند بکشم.


لبخندم پهن تر شد و در را بستم. ماشین را دور زدم و در خانه را با کلید باز کردم و همزمان صدای باز و بسته کردن در اتومبیلش می گفت که پیاده شده و رفتنم را به تماشا ایستاده است.


در قدم برداشتن، در هر حرکتم، در چرخیدن به سویش تعلل می کنم. ناز می ریزم.


پشت در قرار می گیرد و پیش از اینکه لنگه ی در را به چهار چوبش بکوبم، نگاهم را بالا می برم.


تکیه زده به اتومبیلش پاهایش را ضربدری قرار داده و دستانش را در جیب گرمکنش برده بود و امان از نگاهش...

برق نگاهش برای یک عمر روشنی چشمانم بس بود!

در را می بندم و به آن تکیه می دهم. دست بالا می برم و قلب تپنده ام را آرام می کنم.


امشب، چیزی در من عوض شده بود. ترس هایم را پشت در گذاشته بودم انگار... جانم گرم از عشق شده بود.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر