کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت۶۴۹


گوشی را در دستم فشردم. آن قدر که حتم دارم رنگ انگشتانم به سفیدی گراییده...


سرم خم می کنم و درون اتومبیلی که از هوای او پر شده می نشینم.


خودش هم درون ماشین می نشیند و بلافاصله ماشین را روشن می کند. بپرسم کجا می رویم؟ مهم بود مگر؟


-حالا خانوم ما چرا روزه ی سکوت گرفته؟


لبم را می گزم و فکر می کنم که چرا خجالت می کشم؟ شاید هیچوقت مخاطب این گونه محبت های کلامی نبوده ام.


نه از جانب تنها کسی که همیشه خواسته ام!


آه... شهرزاد...! آن در را ببند!

آن در وصل به حسرت هاییست که به تو قول می دهم حالا و در این لحظه دلت نمی خواهد که بازش کنی!


-این محمد هر روز برای من پر از شگفتانه های غیر منتظره ست!


-شاید تابحال محمدو نشناختی... شاید اشتباه فهمیدیش. شاید من بلد نبودم خودمو بهت معرفی کنم...


یک خیابان بالاتر ایستاد و من از او ممنون بودم. اگر یک دقیقه، اگر یک ساعت دیده شدنمان در این ساعت از شب، حرف های خوبی را پشت زنی که یک زن مطلقه در این جامعه خوانده می شد، قطعا یک تابو شکنی به حساب می آمد!


جوابی برای حرفش نداشتم. می چرخم و به در تکیه می دهم. چشم هایم می سوختند.

از بیخوابی، از اشک هایی که دقایقی پیش سودای جهیدن از کاسه ی چشمم را داشتند و من اجازه ندادم!


گوشه ی چشمانم چین می خورد و روی سرتاپای محمد می گردانم.


با یک گرمکن سرمه ای رنگ آمده بود. دیدنش در لباسی به جز کت و شلوار جالب بود. به او می آمد.


-به چه می خندی قربون خنده هات برم؟


لبخندم بیشتر کش می آید و من به جای پاسخ به آن سوال بگویم که چرا با شنیدن این جمله نیشم بیشتر شل شد؟


این جواب بیشتر دم دستم بود. که من و دلم سر می رویم با این دست عاشقانه های محمد گونه ات؟


موهای ریخته شده روی صورتم را زیر شالم فرو می کنم و برای خودم وقت می خرم تا یک جواب آبرومندانه تری پیدا کنم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر