#پارت۶۳۶
تلخ خندی می زنم...
-شاید... برای هرکسی خنده دار به نظر بیاد اما من و محمد باحالی که یه بچه باهم داریم اما اصلا همدیگه رو نمی شناسیم. باید برای شناخت هم وقت بذاریم. ببینیم از پس تفاوت هامون با هم برمیایم یا نه.
و قسمت سخت ماجرا بری من همین بود. خواسته ی محمد که وقتی آنجا بودیم و مستقیم زیر نگاه مهربان و امیدوارش بودم، وقتی آنطور با عشق نگاهم می کرد، خواسته اش انقدر احمقانه به نظر نمی رسید!
-محمد قبول کرد فقط با یه خواسته. می گه این نباشه که کسی خبر دار نشه. مادر و پدر خودش و مادر من خبر داشته باشن و... یعنی... محمد اعتقاداتش طوریه که میگه برای اینکه بتونه خودشو بهتر به من بشناسونه و معذب نباشه... آخه می دونی محمد حتی...
-محض رضای خدا دختر! ازت خواست باهاش محرم شی! چرا انقدر می جویی خودتو؟
خشک شده گردنم را عقب می کشم و با تعجب به حالت خنثی و عادی چهره اش نگاه می کنم!
از قبل می دانست؟ چراغی در سرم روشن می شود و شوکه و با دهانی باز می پرسم:
-محمد بهت گفت؟
بدون توجه به منی که شبیه به یک علامت سوال بودم از روی صندلی بلند شد و حین اینکه از آشپزخانه خارج می شد گفت:
-من اصلا محمد رو ندیدم. تعارف کردم از آیفون نیومد تو. رزا رو فرستادم خودش رفت دم در.
چشمانم از این بازتر نمی شد! غذای نیمه خوده ام را روی میز رها می کنم و به دنبالش قدم تند می کنم:
-دستم انداختی؟ پس چی می گفتی محمد یه چیزایی می گفت؟ از کجا می دونی گفته محرم شیم؟
دستی در هوا تکان می دهد و حین اینکه وارد اتاق می شود می گوید:
-گفتم یه چیزایی گفته! نگفتم چی که... حال و احوال کرد! همین. بعدم خدایا شهرزاد یه نگاه به خودت کرده بودی تو آینه؟ داشتی بنفش می شدی دیگه... این همه حرفی که تو نگه داشته بودی و هی هروقت منو می دیدی با خودت کشتی می گرفتی منو خسته کرد خودتو نه؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
تلخ خندی می زنم...
-شاید... برای هرکسی خنده دار به نظر بیاد اما من و محمد باحالی که یه بچه باهم داریم اما اصلا همدیگه رو نمی شناسیم. باید برای شناخت هم وقت بذاریم. ببینیم از پس تفاوت هامون با هم برمیایم یا نه.
و قسمت سخت ماجرا بری من همین بود. خواسته ی محمد که وقتی آنجا بودیم و مستقیم زیر نگاه مهربان و امیدوارش بودم، وقتی آنطور با عشق نگاهم می کرد، خواسته اش انقدر احمقانه به نظر نمی رسید!
-محمد قبول کرد فقط با یه خواسته. می گه این نباشه که کسی خبر دار نشه. مادر و پدر خودش و مادر من خبر داشته باشن و... یعنی... محمد اعتقاداتش طوریه که میگه برای اینکه بتونه خودشو بهتر به من بشناسونه و معذب نباشه... آخه می دونی محمد حتی...
-محض رضای خدا دختر! ازت خواست باهاش محرم شی! چرا انقدر می جویی خودتو؟
خشک شده گردنم را عقب می کشم و با تعجب به حالت خنثی و عادی چهره اش نگاه می کنم!
از قبل می دانست؟ چراغی در سرم روشن می شود و شوکه و با دهانی باز می پرسم:
-محمد بهت گفت؟
بدون توجه به منی که شبیه به یک علامت سوال بودم از روی صندلی بلند شد و حین اینکه از آشپزخانه خارج می شد گفت:
-من اصلا محمد رو ندیدم. تعارف کردم از آیفون نیومد تو. رزا رو فرستادم خودش رفت دم در.
چشمانم از این بازتر نمی شد! غذای نیمه خوده ام را روی میز رها می کنم و به دنبالش قدم تند می کنم:
-دستم انداختی؟ پس چی می گفتی محمد یه چیزایی می گفت؟ از کجا می دونی گفته محرم شیم؟
دستی در هوا تکان می دهد و حین اینکه وارد اتاق می شود می گوید:
-گفتم یه چیزایی گفته! نگفتم چی که... حال و احوال کرد! همین. بعدم خدایا شهرزاد یه نگاه به خودت کرده بودی تو آینه؟ داشتی بنفش می شدی دیگه... این همه حرفی که تو نگه داشته بودی و هی هروقت منو می دیدی با خودت کشتی می گرفتی منو خسته کرد خودتو نه؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر