#پارت۶۳۴
خدای من... انقدر دست دست کردم تا دیر شد. باید از زبان خودم می شنید! مردک عجول!
-مامان میشه خودم توضیح بدم؟
می ترسیدم که دلخور شده باشد که چرا خودم زودتر در جریانش نگذاشتم.
رویش را به سمتم بر می گرداند و یک دستش را دورپشتی صندلی می اندازد و با لحن آرام و کمی شوخی می گوید:
-بله لطفا!
ناراحت نشده... اتفاقا خالت چهره اش به گونه است که انگار هیجان زده است که می خواهم توضیح بدهم. حتی کنجکاو است و این متعجبم می کند.
-دیشب وقتی محمد ازم خواست تا با هم حرف بزنیم. در واقع می خواست ازم خواستگاری کنه.
اصلا تعجب نمی کند. و این یعنی تا اینجای صحبت هایم برایش غیره منتظره نیست.
-قبل تر وقتی درباره ی با هم بودنمون، خانواده بودنمون، صحبت می کرد، من به این فکر می کردم که اونقدر موانع بین من و محمد هست، اونقدر فاصله بین ما دوتا زیاده که هیچ چیز این فاصله ها رو پر نمی کنه. فاصله ی طبقاتی، فرهنگی، عقایدمون... و اصلا نمی دونم چطور شد. کی وقت کرد که این فاصله بینمون رو طی کنه. اما دیشب که باهاش صحبت می کردم بیشتر از همیشه بهش حس نزدیکی داشتم.
لبم را می گزم و هرچند که داشتم زیر نگاه مستقیمش آب می شدم اما حالا که تصمیم گرفته بودم تا حرفم را بزنم تا تهش می رفتم.
-دیگه اونقدر دور به نظر نمی رسید. من بهش آسون نگرفتم. قسم می خورم که تا جایی که می شد ازش دوری کردم. هربار یه قدم به سمتم برداشت من ده قدم عقب رفتم. ناامیدش کردم. بر خلاف عهدی که با خودم بسته بودم، زخمای دل و روحمو بهش نشون دادم. گفتم ببینه عمق خرابی ها چقدره.
صدایم می لرزد؟ مادرم مقابلم نشسته است. چه اشکالی دارد اعتراف به ضعف هایم؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
خدای من... انقدر دست دست کردم تا دیر شد. باید از زبان خودم می شنید! مردک عجول!
-مامان میشه خودم توضیح بدم؟
می ترسیدم که دلخور شده باشد که چرا خودم زودتر در جریانش نگذاشتم.
رویش را به سمتم بر می گرداند و یک دستش را دورپشتی صندلی می اندازد و با لحن آرام و کمی شوخی می گوید:
-بله لطفا!
ناراحت نشده... اتفاقا خالت چهره اش به گونه است که انگار هیجان زده است که می خواهم توضیح بدهم. حتی کنجکاو است و این متعجبم می کند.
-دیشب وقتی محمد ازم خواست تا با هم حرف بزنیم. در واقع می خواست ازم خواستگاری کنه.
اصلا تعجب نمی کند. و این یعنی تا اینجای صحبت هایم برایش غیره منتظره نیست.
-قبل تر وقتی درباره ی با هم بودنمون، خانواده بودنمون، صحبت می کرد، من به این فکر می کردم که اونقدر موانع بین من و محمد هست، اونقدر فاصله بین ما دوتا زیاده که هیچ چیز این فاصله ها رو پر نمی کنه. فاصله ی طبقاتی، فرهنگی، عقایدمون... و اصلا نمی دونم چطور شد. کی وقت کرد که این فاصله بینمون رو طی کنه. اما دیشب که باهاش صحبت می کردم بیشتر از همیشه بهش حس نزدیکی داشتم.
لبم را می گزم و هرچند که داشتم زیر نگاه مستقیمش آب می شدم اما حالا که تصمیم گرفته بودم تا حرفم را بزنم تا تهش می رفتم.
-دیگه اونقدر دور به نظر نمی رسید. من بهش آسون نگرفتم. قسم می خورم که تا جایی که می شد ازش دوری کردم. هربار یه قدم به سمتم برداشت من ده قدم عقب رفتم. ناامیدش کردم. بر خلاف عهدی که با خودم بسته بودم، زخمای دل و روحمو بهش نشون دادم. گفتم ببینه عمق خرابی ها چقدره.
صدایم می لرزد؟ مادرم مقابلم نشسته است. چه اشکالی دارد اعتراف به ضعف هایم؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر