کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
#پارت۶۳۲

خیلی چیز ها عوض شده بود. تکلیف خیلی چیز ها مشخص شده بود و حالا زمانی بود که بالاخره باید تصمیمش را می گرفت.


مادرش نگاهش نمی کند و خیلی معمولی با رزا سرگرم است. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشد و هیچ حس بدی از او نمی گیرد.


نمی داند واکنشش به حرف هایی که باید با او بزند چه خواهد بود اما می داند که قصد ندارد مادرش را برنجاند.


این بار هر تصمیم که بگیرد مادرش را هم شریک خواهد کرد. او و رزا تنها خانواده اش بودند.


قرار نبود که او را تنها بگذارند. از طرفی هم می دانست که مادرش زن مغروری ست. قبول نمی کند که با آن ها زندگی کند.


بعد از تمام چیز هایی که از سر گذراندند، بعد از تمام زحماتی که برای رزا و شهرزاد کشیده بود، در این سن تنهایش نمی گذاشت.


حتی فکرش هم قلبش را به درد می نشاند!


***
کلید را به در می اندازم و وارد خانه می شوم. خانه در سکوت فرو رفته بود. محمد صبح به دنبال رزا آمده بود و با خودش برده بود.


آخرین روزی بود که خانواده اش در تهران بودند و می خواستند تا وقت بیشتری با او باشند. فردا اینجا را ترک می کردند.


مامان را روی تک صندلی کنار پنجره در حال کتاب خواندن می بینم که با حضورم سر بالا آورده و از پشت عینک های باریک مطالعه اش نگاهم می کرد.


-سلام...


کتاب را می بندد و حین بلند شدن در جای خودش روی صندلی قرارش می دهد و می گوید:


-سلام مامان جان. خسته نباشی. لباساتو عوض کن غذا گرم کنم بخور. دیر اومدی؟

-مرسی... خودت خوردی؟ اگر خوردی بشین کتابتو بخون خودم گرم می کنم.


-آره خوردم. باید قرصمو می خوردم دیگه معده ام نباید خالی می موند.


سری تکان می دهم و در سریعترین حالت ممکن لباس هایم را با تاپ و شلوارک راحتی عوض می کنم و بر می گردم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر