کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۶۳۱

اما وقتی نگاه دزدیدن های شهرزاد را دیده بود به این نتیجه رسیده بود که او را با افکارش تنها بگذارد. دخترش را می شناسد. زمانش که برسد خودش به سراغش می آمد.


حتی اگر هم نمی آمد پری خانوم به خودش اجازه نمی داد خرده بگیرد. شهرزاد دختری بود که هر مادری آرزویش را داشت. یک زن عاقل و بالغ.


شهرزاد در زندگی اش یکبار اشتباه کرده بود و او به عنوان مادرش به خودش اجازه نمی داد که شخصیت و تمامیت شهرزاد را بر اساس آن اشتباه قضاوت کند.


و این در حد یک شعار نبود. در عمل هم به آن پایبند بود. و امروز وقتش بود انگار...


که به آن استقلالی که همیشه برای دخترش به رسمیت شناخته بود، احترام بگذارد.


پری خانوم در پاسخ به جهانگیر خان با احترام سری خم کرد و گفت:


-ما هم خیلی خوشحال شدیم. همه چیز عالی بود. آشنایی بیشتر با شما برای من هم مایه ی خرسندیه. ممنون که دعوتمون کردین.


منیر خانوم راضی از صحبت هایی که بینشان در گرفته بود و خوشحال از اینکه پری خانوم مخالفت نکرده بود می گوید:


-وقت بسیاره حالا... انشالله به زودی اصفهان تشریف بیارین اونجا در خدمتتون باشیم.


پری خانوم لبخندی رو به منیر خانوم می زند و می گوید:


-خدمت از ماست!


با اشاره ی جهانگیر خان همه از جایشان بلند می شوند و رستوران را ترک می کنند.


محمد اصرار می کند تا پری خانوم و شهرزاد را برساند اما پری خانوم قبول نمی کند. سوار تاکسی می شوند و محمد با دلی نگران راهیشان می کند.


لحظه ی آخر به شهرزاد اشاره می کند تا به محض رسیدن به او اطلاع بدهد. شهرزاد سری به نشانه ی موافقت تکان می دهد.


سرش از حجم اتفاقاتی که افتاده بود و حرف هایی که بینشان رد و بدل شده بود به دوران افتاده بود.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر