#پارت۶۲۸
این مرد با همه ی بدی ها و خوبی هایش عشق از گذشته تا به الانش بود. چطور می توانست او را نخواهد و برای داشتنش تلاش نکند؟
فقط چرا برای محمد انقدر سخت بود؟
-شهرزاد؟ من مامانتو راضی می کنم. هرطور شده، قانعش می کنم. تو اصلا به این مسئله فکر نکن. معذرت می خوام که اولش اونطوری واکنش نشون دادم.
گردنش را به سمت او می چرخاند. دلش تپیدن می گیرد. با رضایت پلک می زند.
این روی محمد خیلی زیاد به مذاقش خوش می آید. محمدی که هر نگاهش را بخواند.
هر دلخوری اش را از خم ابروهایش ببیند. کم کم می توانستند همدیگر را بشناسند، به حساسیت ها و الویت های هم احترام بگذارند!
وارد اتاقک که می شوند آن ها را مشغول حرف های معمول می بینند.
شهرزاد دقیق صورت مادرش را زیر نظر می گیرد. هیچ چیزی فرق نکرده بود.
هنوز آن صورت آرام و لبخند محترمانه اش را حفظ کرده بود. با دیدن شهرزاد حتی آرام تر هم شده بود. و این آرامش خاطر شهرزاد را بیشتر کرد.
منیر خانوم طاقت نیاورد و با نفسی حبس شده رو به محمد گفت:
-محمد امین؟ چی شد مادر؟
اخم کوچکی روی صورت جهانگیر خان می نشیند و به ساعتش نگاه می کند. دلش نمی خواست که محمد و شهرزاد تحت فشار باشند.
اگر لازم بود که آن ها چیزی بدانند قطعا خودشان زبان باز می کردند. این سوال پرسیدن ها استرسشان را بیشتر می کرد.
-خِیره مادر من!
منیر خانوم آرام نمی گیرد. با محدثه نگاهی رد و بدل می کند و محدثه آرام پلک می زند که آرام باش و چیزی نگو.
منیر خانوم به این فکر می کند که اگر خبر خوشی بود قطعا تا الان خودشان می گفتند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
این مرد با همه ی بدی ها و خوبی هایش عشق از گذشته تا به الانش بود. چطور می توانست او را نخواهد و برای داشتنش تلاش نکند؟
فقط چرا برای محمد انقدر سخت بود؟
-شهرزاد؟ من مامانتو راضی می کنم. هرطور شده، قانعش می کنم. تو اصلا به این مسئله فکر نکن. معذرت می خوام که اولش اونطوری واکنش نشون دادم.
گردنش را به سمت او می چرخاند. دلش تپیدن می گیرد. با رضایت پلک می زند.
این روی محمد خیلی زیاد به مذاقش خوش می آید. محمدی که هر نگاهش را بخواند.
هر دلخوری اش را از خم ابروهایش ببیند. کم کم می توانستند همدیگر را بشناسند، به حساسیت ها و الویت های هم احترام بگذارند!
وارد اتاقک که می شوند آن ها را مشغول حرف های معمول می بینند.
شهرزاد دقیق صورت مادرش را زیر نظر می گیرد. هیچ چیزی فرق نکرده بود.
هنوز آن صورت آرام و لبخند محترمانه اش را حفظ کرده بود. با دیدن شهرزاد حتی آرام تر هم شده بود. و این آرامش خاطر شهرزاد را بیشتر کرد.
منیر خانوم طاقت نیاورد و با نفسی حبس شده رو به محمد گفت:
-محمد امین؟ چی شد مادر؟
اخم کوچکی روی صورت جهانگیر خان می نشیند و به ساعتش نگاه می کند. دلش نمی خواست که محمد و شهرزاد تحت فشار باشند.
اگر لازم بود که آن ها چیزی بدانند قطعا خودشان زبان باز می کردند. این سوال پرسیدن ها استرسشان را بیشتر می کرد.
-خِیره مادر من!
منیر خانوم آرام نمی گیرد. با محدثه نگاهی رد و بدل می کند و محدثه آرام پلک می زند که آرام باش و چیزی نگو.
منیر خانوم به این فکر می کند که اگر خبر خوشی بود قطعا تا الان خودشان می گفتند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر