کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
28.7K videos
95 files
42.9K links
Download Telegram
#پارت۶۲۲

-اگر قراره این محمدی که با منطق و معقوله و کلامش محبت داره جلوم وایسه و ازم بخواد وسط راه ببینمش، من اون یه قدمو بر می دارم!


دست در جیبش فرو می برد. نیم قدم به سمت شهرزاد بر می دارد. سرش را به شانه نزدیک می کند. آرام پلک می زند.

-قسم می خورم که هرچیزی... هرچیزی ازم بخوای در مقابلش نه نگم! اگر تنها همین یه خواسته ی منو قبول کنی، منو تا آخر عمر مدیون خودت می کنی.


شهرزاد با رضایت نگاهش می کند. دستش را بالا می آورد و برای اولین بار بعد از سال ها او برای لمسش پیش قدم می شود.


دستش را به لبه ی اورکت محمد می کشد. چشمانش را با ناز روی یقه و شانه هایش می گرداند و بعد از اینکه مطمئن شد که نفس های مرد را به شماره انداخته، به چشمانش می رسد.


-شرط داره محمد... حاضرم امتحانش کنم. اما شرط دارم...


شرط؟ در این لحظه اگر جانش را می خواست هم درون یک سینی نقره تقدیمش می کرد!


همان قسمتی از سینه اش که زیر لمس دستان دلبرک بود داشت آتش می گرفت.


هم می خواست که پسش بزند و هم این داغی را همه جای بدنش می خواست!

با حال منقلبی لب می زند:


-می میرم برات شهرزاد... یه روز می کشی منو لعنتی! بگو و هرچی که بگی قبول می کنم. فقط بگو و خلاصم کن!


نزدیک بودن به شهرزاد وقتی که باید روی احساسات آتیشنش سرپوش می گذاشت خود خود جان کندن بود برایش!


همین حالا باید عقب می کشید! قبل از اینکه رسوا شود، تمام خودداری اش را از دست بدهد!


شهرزاد چشمان مخمور و گر گرفته ی محمد را می بیند و تصمیم به عقب نشینی می کند.


باید تمام حواس مردش را داشته باشد. باید به واو به واو حرف هایش توجه می کرد. می خواست دل نگرانی هایش را با او قسمت کند. محمد قدم بزرگی به سمتش برداشته، دلش می خواهد او را درون خلوت دلش راه بدهد.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر