#پارت۶۲۵
نگاه سرگردان شهرزاد بین چشمان محمد می گردد. کمی آرام گرفته که محمد با گفته هایش مخالفتی ندارد.
این یعنی پذیرفته که باید مدتی را بدون شلوغ کاری امتحان کنند. اما این شرطی که می گفت، دل نگرانش می کند.
با نفسی حبس شده سرش را به عقب خم می کند و منتظر می ماند.
-من قبول می کنم که منتظر بمونیم. من قراره که اینجا زندگی کنم. تو و رزا همه ی کسی هستین که من تو این شهر دارم. نمی خوام و نمی تونم که ازتون دور بمونم. برای چیزی که تو میگی آماده ام. با هم امتحان کنیم. ولی نه مثل قبل... باید یه فرقی باشه...
شهرزاد نفسش بند می رود. به همان چیزی می خواهد اشاره کند که او فکر می کند؟
فقط حدس می زند و حتی حدسش هم دلش را می ریزاند!
-حاجی رو قبول داری؟ می دونی که تو رو از من بیشتر دوست داره. با مامانت صحبت کنیم. فقط مامان تو و مامان من و حاجی خبر داشته باشن. حاجی برای ما صیغه ی محرمیت بخونه. تا هر وقتی که دوتامون مطمئن بشیم برای زندگی مشترک آماده هستیم. هیچ کسی از این ماجرا خبر دار نشه! مثل دوران نامزدی... نه یه زندگی مشترک. فقط بیشتر با هم رفت و آمد داریم. اون طوری من دستم برای اینکه بدون عذاب وجدان نگاهت کنم و یکم...
شهرزاد تیز نگاهش می کند و گوشه ی چشمان محمد چین می خورد.
دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا می گیرد و با لحن با مزه ای می گوید:
-می خواستم بگم یکم بیشتر آشنا شیم اما تصمیم گرفت ته جمله رو باز بذارم و بقیه اشو به کَرَم خانومم بسپارم! هرچی کرمته خلاصه!
تمام حس بدش از بین می رود و لبش را می گزد تا نخندد. می دانست که او سر این مسائل حساس است.
و البته که قرار نبود پایش را فراتر بگذارد. نوجوان و نو گل شکفته نبودند که افسارشان را به دست احساساتشان بدهند.
به خود محرمیت حس بدی ندارد اما برایش خاطرات خوشی را تداعی نمی کند. سرش را به جهات مخالف محمد چرخانده است. بدون اینکه حرفی بزند، فکر می کند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
نگاه سرگردان شهرزاد بین چشمان محمد می گردد. کمی آرام گرفته که محمد با گفته هایش مخالفتی ندارد.
این یعنی پذیرفته که باید مدتی را بدون شلوغ کاری امتحان کنند. اما این شرطی که می گفت، دل نگرانش می کند.
با نفسی حبس شده سرش را به عقب خم می کند و منتظر می ماند.
-من قبول می کنم که منتظر بمونیم. من قراره که اینجا زندگی کنم. تو و رزا همه ی کسی هستین که من تو این شهر دارم. نمی خوام و نمی تونم که ازتون دور بمونم. برای چیزی که تو میگی آماده ام. با هم امتحان کنیم. ولی نه مثل قبل... باید یه فرقی باشه...
شهرزاد نفسش بند می رود. به همان چیزی می خواهد اشاره کند که او فکر می کند؟
فقط حدس می زند و حتی حدسش هم دلش را می ریزاند!
-حاجی رو قبول داری؟ می دونی که تو رو از من بیشتر دوست داره. با مامانت صحبت کنیم. فقط مامان تو و مامان من و حاجی خبر داشته باشن. حاجی برای ما صیغه ی محرمیت بخونه. تا هر وقتی که دوتامون مطمئن بشیم برای زندگی مشترک آماده هستیم. هیچ کسی از این ماجرا خبر دار نشه! مثل دوران نامزدی... نه یه زندگی مشترک. فقط بیشتر با هم رفت و آمد داریم. اون طوری من دستم برای اینکه بدون عذاب وجدان نگاهت کنم و یکم...
شهرزاد تیز نگاهش می کند و گوشه ی چشمان محمد چین می خورد.
دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا می گیرد و با لحن با مزه ای می گوید:
-می خواستم بگم یکم بیشتر آشنا شیم اما تصمیم گرفت ته جمله رو باز بذارم و بقیه اشو به کَرَم خانومم بسپارم! هرچی کرمته خلاصه!
تمام حس بدش از بین می رود و لبش را می گزد تا نخندد. می دانست که او سر این مسائل حساس است.
و البته که قرار نبود پایش را فراتر بگذارد. نوجوان و نو گل شکفته نبودند که افسارشان را به دست احساساتشان بدهند.
به خود محرمیت حس بدی ندارد اما برایش خاطرات خوشی را تداعی نمی کند. سرش را به جهات مخالف محمد چرخانده است. بدون اینکه حرفی بزند، فکر می کند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر