#پارت۶۱۷
-محمد ما حتی تو یه شهر زندگی نمی کنیم...
-درست از دو روز پیش رسما همشهری هستیم! دیگه؟
سرش را به عقب خم می کند و بهت زده لب می زند:
-محمد؟
-جان؟ گفتی کارت اینجاست زندگیت، مادرت! تو به اندازه ی کافی برای خانواده مون فداکاری کردی، این خیلی خودخواهانه ست که من از تو بخوام بازم این کارو بکنی.
-مگه می شه آخه؟ کارت پس چی؟ خانواده ات؟ همه ی زندگیت اصفهانه!
سرش را با اخم به طرفین تکان می دهد و انگار که شهرزاد حرف توهین آمیزی به زبان آورده باشد، می گوید:
-همه ی زندگیم اینجاست! کارم رو از اینجا شروع می کنم. او دفتر نمایندگی رو که قرار بود چند سال پیش بزنم الان انجامش می دم. خانواده ام هم می دونن که هیچی از تو و رزا برام مهم تر نیست. خوشحالی من براشون از بودنم در کنارشون مهم تره!
شهرزاد ناباورانه می خندد. احوالاتش به هم می ریزد. هم عصبی و هم خوشحال است... هم خجالت زده و هم مشعوف است.
از چیزی که فکر می کرد جدی تر است. انگار با همین حرکت کوچک توانست آخرین ذره ی های به تاراج نرفته ی دلش را هم از آن خود کند.
و همزمان با حس تمام این احساسات دیوانه کننده ترس مبهمی داشت.
که او پیش تر با محمدی که برای داشتنش کوچیک ترین تلاشی نمی کرد، ته همه ی دیوانگی ها و عاشقی ها را در آورده بود.
با این محمدی که به خاطرش از همه چیزش گذشته بود تا کنار آن ها باشد، چه می کرد؟
-تو دیوونه شدی!
از جا بر می خیزد و به سمت رستوران قدم بر می دارد. چرا باید می ماند؟ اصلا چه می گفت؟ خانواده اش را به خاطر او و رزا رها کرده که دائم اینجا زندگی کند؟
-شهرزاد وایسا! شهرزاد!
بدون اینکه لمسش کند از او رد می شود و درست مقابلش می ایستد!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
-محمد ما حتی تو یه شهر زندگی نمی کنیم...
-درست از دو روز پیش رسما همشهری هستیم! دیگه؟
سرش را به عقب خم می کند و بهت زده لب می زند:
-محمد؟
-جان؟ گفتی کارت اینجاست زندگیت، مادرت! تو به اندازه ی کافی برای خانواده مون فداکاری کردی، این خیلی خودخواهانه ست که من از تو بخوام بازم این کارو بکنی.
-مگه می شه آخه؟ کارت پس چی؟ خانواده ات؟ همه ی زندگیت اصفهانه!
سرش را با اخم به طرفین تکان می دهد و انگار که شهرزاد حرف توهین آمیزی به زبان آورده باشد، می گوید:
-همه ی زندگیم اینجاست! کارم رو از اینجا شروع می کنم. او دفتر نمایندگی رو که قرار بود چند سال پیش بزنم الان انجامش می دم. خانواده ام هم می دونن که هیچی از تو و رزا برام مهم تر نیست. خوشحالی من براشون از بودنم در کنارشون مهم تره!
شهرزاد ناباورانه می خندد. احوالاتش به هم می ریزد. هم عصبی و هم خوشحال است... هم خجالت زده و هم مشعوف است.
از چیزی که فکر می کرد جدی تر است. انگار با همین حرکت کوچک توانست آخرین ذره ی های به تاراج نرفته ی دلش را هم از آن خود کند.
و همزمان با حس تمام این احساسات دیوانه کننده ترس مبهمی داشت.
که او پیش تر با محمدی که برای داشتنش کوچیک ترین تلاشی نمی کرد، ته همه ی دیوانگی ها و عاشقی ها را در آورده بود.
با این محمدی که به خاطرش از همه چیزش گذشته بود تا کنار آن ها باشد، چه می کرد؟
-تو دیوونه شدی!
از جا بر می خیزد و به سمت رستوران قدم بر می دارد. چرا باید می ماند؟ اصلا چه می گفت؟ خانواده اش را به خاطر او و رزا رها کرده که دائم اینجا زندگی کند؟
-شهرزاد وایسا! شهرزاد!
بدون اینکه لمسش کند از او رد می شود و درست مقابلش می ایستد!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر