#پارت۶۱۴
دلش گرم می شود. او خوب می داند که چطور افسار دل دلبرکش را به سوی خود بکشد!
چطور شیرین کند کامش را... چطور تمامش را مشتاق بیشتر کند، زنانه هایش را بر علیه خودش بشوراند! زبانش را به قیام وا بدارد که بگوید:
-اگر... اگر دست و پات بسته نبود، اگر محدود نبودی چی می شد؟
و انگار شهرزاد آن چنان هم که فکر می کرد حریف بی دست و پایی نبود! گفت و محمد در لحظه با تصور چیزی که در سر داشت، تنش گر گرفت.
چشم بست. خودش را تسلیم آن تصورات پس ذهنش کرد. سرش به شانه اش نزدیک شد و نفس هایش که تند شد، خطر را شناخت. چشم که باز کرد لحظه ای دیگر کنارش نماند!
بلند شد و چند قدم طولانی از شهرزاد دور شد! با چشمانی گرد شده و نفسی بند آمده نگاهش کرد و دستش را مقابل دهانش گرفت!
ناباور به اویی که داشت از او دور می شد نگاه می کند. محمد قدم های رفته را به سمتش برگشت و با چشمانی حریص غر زد:
-با من بازی می کنی! می دونی که چقدر خرابتم منو خراب تر می کنی!
تک خندی می زند ناباور مدام پلک می زند. با لحنی پرشور و خنده می گوید:
-خدای من... مگه چی تو ذهنته؟ من چه می دونم تو به چی فکر می کنی؟ خیلی... خیلی...
یک آن انگار از این که خودش را به ساده ترین نوع ممکن لو داده جا می خورد و دلبرک جان می کند تا نخندد و فکر می کند این تلاشش کاملا در صورتش نمود پیدا می کند که محمد کفری شده زیر لب غر می زند:
-لا اله الا الله!
لبش را می گزد و نگاه می گیرد. صدای دور شدن قدم هایش را می شنود. چند باری تا حوض وسط قدم رو می رود و بر می گردد.
شهرزاد این زمان را به او می دهد. آرام شود. به حرف هایی که می خواست بزند و نفهمیدند چه شد که تا این اندازه از بحث اصلی منحرف شدند، فکر کند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
دلش گرم می شود. او خوب می داند که چطور افسار دل دلبرکش را به سوی خود بکشد!
چطور شیرین کند کامش را... چطور تمامش را مشتاق بیشتر کند، زنانه هایش را بر علیه خودش بشوراند! زبانش را به قیام وا بدارد که بگوید:
-اگر... اگر دست و پات بسته نبود، اگر محدود نبودی چی می شد؟
و انگار شهرزاد آن چنان هم که فکر می کرد حریف بی دست و پایی نبود! گفت و محمد در لحظه با تصور چیزی که در سر داشت، تنش گر گرفت.
چشم بست. خودش را تسلیم آن تصورات پس ذهنش کرد. سرش به شانه اش نزدیک شد و نفس هایش که تند شد، خطر را شناخت. چشم که باز کرد لحظه ای دیگر کنارش نماند!
بلند شد و چند قدم طولانی از شهرزاد دور شد! با چشمانی گرد شده و نفسی بند آمده نگاهش کرد و دستش را مقابل دهانش گرفت!
ناباور به اویی که داشت از او دور می شد نگاه می کند. محمد قدم های رفته را به سمتش برگشت و با چشمانی حریص غر زد:
-با من بازی می کنی! می دونی که چقدر خرابتم منو خراب تر می کنی!
تک خندی می زند ناباور مدام پلک می زند. با لحنی پرشور و خنده می گوید:
-خدای من... مگه چی تو ذهنته؟ من چه می دونم تو به چی فکر می کنی؟ خیلی... خیلی...
یک آن انگار از این که خودش را به ساده ترین نوع ممکن لو داده جا می خورد و دلبرک جان می کند تا نخندد و فکر می کند این تلاشش کاملا در صورتش نمود پیدا می کند که محمد کفری شده زیر لب غر می زند:
-لا اله الا الله!
لبش را می گزد و نگاه می گیرد. صدای دور شدن قدم هایش را می شنود. چند باری تا حوض وسط قدم رو می رود و بر می گردد.
شهرزاد این زمان را به او می دهد. آرام شود. به حرف هایی که می خواست بزند و نفهمیدند چه شد که تا این اندازه از بحث اصلی منحرف شدند، فکر کند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۱۴
دلش گرم می شود. او خوب می داند که چطور افسار دل دلبرکش را به سوی خود بکشد!
چطور شیرین کند کامش را... چطور تمامش را مشتاق بیشتر کند، زنانه هایش را بر علیه خودش بشوراند! زبانش را به قیام وا بدارد که بگوید:
-اگر... اگر دست و پات بسته نبود، اگر محدود نبودی چی می شد؟
و انگار شهرزاد آن چنان هم که فکر می کرد حریف بی دست و پایی نبود! گفت و محمد در لحظه با تصور چیزی که در سر داشت، تنش گر گرفت.
چشم بست. خودش را تسلیم آن تصورات پس ذهنش کرد. سرش به شانه اش نزدیک شد و نفس هایش که تند شد، خطر را شناخت. چشم که باز کرد لحظه ای دیگر کنارش نماند!
بلند شد و چند قدم طولانی از شهرزاد دور شد! با چشمانی گرد شده و نفسی بند آمده نگاهش کرد و دستش را مقابل دهانش گرفت!
ناباور به اویی که داشت از او دور می شد نگاه می کند. محمد قدم های رفته را به سمتش برگشت و با چشمانی حریص غر زد:
-با من بازی می کنی! می دونی که چقدر خرابتم منو خراب تر می کنی!
تک خندی می زند ناباور مدام پلک می زند. با لحنی پرشور و خنده می گوید:
-خدای من... مگه چی تو ذهنته؟ من چه می دونم تو به چی فکر می کنی؟ خیلی... خیلی...
یک آن انگار از این که خودش را به ساده ترین نوع ممکن لو داده جا می خورد و دلبرک جان می کند تا نخندد و فکر می کند این تلاشش کاملا در صورتش نمود پیدا می کند که محمد کفری شده زیر لب غر می زند:
-لا اله الا الله!
لبش را می گزد و نگاه می گیرد. صدای دور شدن قدم هایش را می شنود. چند باری تا حوض وسط قدم رو می رود و بر می گردد.
شهرزاد این زمان را به او می دهد. آرام شود. به حرف هایی که می خواست بزند و نفهمیدند چه شد که تا این اندازه از بحث اصلی منحرف شدند، فکر کند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
دلش گرم می شود. او خوب می داند که چطور افسار دل دلبرکش را به سوی خود بکشد!
چطور شیرین کند کامش را... چطور تمامش را مشتاق بیشتر کند، زنانه هایش را بر علیه خودش بشوراند! زبانش را به قیام وا بدارد که بگوید:
-اگر... اگر دست و پات بسته نبود، اگر محدود نبودی چی می شد؟
و انگار شهرزاد آن چنان هم که فکر می کرد حریف بی دست و پایی نبود! گفت و محمد در لحظه با تصور چیزی که در سر داشت، تنش گر گرفت.
چشم بست. خودش را تسلیم آن تصورات پس ذهنش کرد. سرش به شانه اش نزدیک شد و نفس هایش که تند شد، خطر را شناخت. چشم که باز کرد لحظه ای دیگر کنارش نماند!
بلند شد و چند قدم طولانی از شهرزاد دور شد! با چشمانی گرد شده و نفسی بند آمده نگاهش کرد و دستش را مقابل دهانش گرفت!
ناباور به اویی که داشت از او دور می شد نگاه می کند. محمد قدم های رفته را به سمتش برگشت و با چشمانی حریص غر زد:
-با من بازی می کنی! می دونی که چقدر خرابتم منو خراب تر می کنی!
تک خندی می زند ناباور مدام پلک می زند. با لحنی پرشور و خنده می گوید:
-خدای من... مگه چی تو ذهنته؟ من چه می دونم تو به چی فکر می کنی؟ خیلی... خیلی...
یک آن انگار از این که خودش را به ساده ترین نوع ممکن لو داده جا می خورد و دلبرک جان می کند تا نخندد و فکر می کند این تلاشش کاملا در صورتش نمود پیدا می کند که محمد کفری شده زیر لب غر می زند:
-لا اله الا الله!
لبش را می گزد و نگاه می گیرد. صدای دور شدن قدم هایش را می شنود. چند باری تا حوض وسط قدم رو می رود و بر می گردد.
شهرزاد این زمان را به او می دهد. آرام شود. به حرف هایی که می خواست بزند و نفهمیدند چه شد که تا این اندازه از بحث اصلی منحرف شدند، فکر کند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر