#پارت۶۱۳
-وقتی که برگشتم دیدم من به اندازه ی کافی گند زدم. باعث شدم که هممون یتیم شیم. بزرگمونو سر لجبازی های من از دست دادیم. من باید پسر خوب خانواده می شدم. اون پسری که خودشو یادش رفته و همه ی زندگیشو وقف خانواده اش می کنه. بعدِ تو... تمام این شیش سال زنده بودم اما زندگی نکردم. نه به اندازه ی اون مدت کوتاهی که تو همسرم بودی! و من به خاطر خانواده ام می خواستم که تو رو یادم نیاد. که چقدر احساس خوبی با تو داشتم. اما خب کار دنیا رو می بینی؟ همین الانش حس می کنم خونوادم تو رو بیشتر از من دوست دارن و قبولت دارن!
دلگیر و غمگین است اما به شوخی اش لبخند غم آلودی می زند. درکش می کند. حرف هایش را خوب می فهمد.
این شهرزاد همانی بود که آن طرف ماجرا ایستاده بود و سرش با زخم های خودش گرم بود، اما این طرف محمد هم کم درد و رنج نکشیده بود!
-نمی تونم بهت خرده بگیرم. واقع بینانه که نگاه کنیم، شاید با پدر مادرت، دلی نزدیک باشم اما فرهنگ خانوادگیمون واقعا متفاوته!
-همه ی اینا درست اما جواب منو ندادی. من گفتم چی عوض شده که محمدی که روزای اولی که اومدم اصفهان بیشتر از چند ثانیه نگاهم نمی کرد الان اونقدر توی نگاهاش مصممه که من یکی کم میارم ام اون نه!
محمد از حال لحظات پیشش فاصله می گیرد و گوشه ی لبش به طرز فوق العاده جذابی بالا می رود! ناخودآگاه شهرزاد خیره آن قسمت می ماند و محمد خودش را روی نیمکت جلوتر می کشد!
-چه می خوای بدونی؟ قصه ی مردی رو که به خاطر یه زن دین و دنیاشو فروخت؟ منو با خودم در انداختی با خدا در ننداز! چون می فهمی چطور بی تابتم! داری می بینی چطور می لرزم از شدت خواستنت... نگو نه که به شعورم توهین میشه! می دونی دارم جون می کنم تا حد و حدود نگه دارم. محدودیت هایی که از هر طرف دست و پامو می بندن!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
-وقتی که برگشتم دیدم من به اندازه ی کافی گند زدم. باعث شدم که هممون یتیم شیم. بزرگمونو سر لجبازی های من از دست دادیم. من باید پسر خوب خانواده می شدم. اون پسری که خودشو یادش رفته و همه ی زندگیشو وقف خانواده اش می کنه. بعدِ تو... تمام این شیش سال زنده بودم اما زندگی نکردم. نه به اندازه ی اون مدت کوتاهی که تو همسرم بودی! و من به خاطر خانواده ام می خواستم که تو رو یادم نیاد. که چقدر احساس خوبی با تو داشتم. اما خب کار دنیا رو می بینی؟ همین الانش حس می کنم خونوادم تو رو بیشتر از من دوست دارن و قبولت دارن!
دلگیر و غمگین است اما به شوخی اش لبخند غم آلودی می زند. درکش می کند. حرف هایش را خوب می فهمد.
این شهرزاد همانی بود که آن طرف ماجرا ایستاده بود و سرش با زخم های خودش گرم بود، اما این طرف محمد هم کم درد و رنج نکشیده بود!
-نمی تونم بهت خرده بگیرم. واقع بینانه که نگاه کنیم، شاید با پدر مادرت، دلی نزدیک باشم اما فرهنگ خانوادگیمون واقعا متفاوته!
-همه ی اینا درست اما جواب منو ندادی. من گفتم چی عوض شده که محمدی که روزای اولی که اومدم اصفهان بیشتر از چند ثانیه نگاهم نمی کرد الان اونقدر توی نگاهاش مصممه که من یکی کم میارم ام اون نه!
محمد از حال لحظات پیشش فاصله می گیرد و گوشه ی لبش به طرز فوق العاده جذابی بالا می رود! ناخودآگاه شهرزاد خیره آن قسمت می ماند و محمد خودش را روی نیمکت جلوتر می کشد!
-چه می خوای بدونی؟ قصه ی مردی رو که به خاطر یه زن دین و دنیاشو فروخت؟ منو با خودم در انداختی با خدا در ننداز! چون می فهمی چطور بی تابتم! داری می بینی چطور می لرزم از شدت خواستنت... نگو نه که به شعورم توهین میشه! می دونی دارم جون می کنم تا حد و حدود نگه دارم. محدودیت هایی که از هر طرف دست و پامو می بندن!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۱۳
-وقتی که برگشتم دیدم من به اندازه ی کافی گند زدم. باعث شدم که هممون یتیم شیم. بزرگمونو سر لجبازی های من از دست دادیم. من باید پسر خوب خانواده می شدم. اون پسری که خودشو یادش رفته و همه ی زندگیشو وقف خانواده اش می کنه. بعدِ تو... تمام این شیش سال زنده بودم اما زندگی نکردم. نه به اندازه ی اون مدت کوتاهی که تو همسرم بودی! و من به خاطر خانواده ام می خواستم که تو رو یادم نیاد. که چقدر احساس خوبی با تو داشتم. اما خب کار دنیا رو می بینی؟ همین الانش حس می کنم خونوادم تو رو بیشتر از من دوست دارن و قبولت دارن!
دلگیر و غمگین است اما به شوخی اش لبخند غم آلودی می زند. درکش می کند. حرف هایش را خوب می فهمد.
این شهرزاد همانی بود که آن طرف ماجرا ایستاده بود و سرش با زخم های خودش گرم بود، اما این طرف محمد هم کم درد و رنج نکشیده بود!
-نمی تونم بهت خرده بگیرم. واقع بینانه که نگاه کنیم، شاید با پدر مادرت، دلی نزدیک باشم اما فرهنگ خانوادگیمون واقعا متفاوته!
-همه ی اینا درست اما جواب منو ندادی. من گفتم چی عوض شده که محمدی که روزای اولی که اومدم اصفهان بیشتر از چند ثانیه نگاهم نمی کرد الان اونقدر توی نگاهاش مصممه که من یکی کم میارم ام اون نه!
محمد از حال لحظات پیشش فاصله می گیرد و گوشه ی لبش به طرز فوق العاده جذابی بالا می رود! ناخودآگاه شهرزاد خیره آن قسمت می ماند و محمد خودش را روی نیمکت جلوتر می کشد!
-چه می خوای بدونی؟ قصه ی مردی رو که به خاطر یه زن دین و دنیاشو فروخت؟ منو با خودم در انداختی با خدا در ننداز! چون می فهمی چطور بی تابتم! داری می بینی چطور می لرزم از شدت خواستنت... نگو نه که به شعورم توهین میشه! می دونی دارم جون می کنم تا حد و حدود نگه دارم. محدودیت هایی که از هر طرف دست و پامو می بندن!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
-وقتی که برگشتم دیدم من به اندازه ی کافی گند زدم. باعث شدم که هممون یتیم شیم. بزرگمونو سر لجبازی های من از دست دادیم. من باید پسر خوب خانواده می شدم. اون پسری که خودشو یادش رفته و همه ی زندگیشو وقف خانواده اش می کنه. بعدِ تو... تمام این شیش سال زنده بودم اما زندگی نکردم. نه به اندازه ی اون مدت کوتاهی که تو همسرم بودی! و من به خاطر خانواده ام می خواستم که تو رو یادم نیاد. که چقدر احساس خوبی با تو داشتم. اما خب کار دنیا رو می بینی؟ همین الانش حس می کنم خونوادم تو رو بیشتر از من دوست دارن و قبولت دارن!
دلگیر و غمگین است اما به شوخی اش لبخند غم آلودی می زند. درکش می کند. حرف هایش را خوب می فهمد.
این شهرزاد همانی بود که آن طرف ماجرا ایستاده بود و سرش با زخم های خودش گرم بود، اما این طرف محمد هم کم درد و رنج نکشیده بود!
-نمی تونم بهت خرده بگیرم. واقع بینانه که نگاه کنیم، شاید با پدر مادرت، دلی نزدیک باشم اما فرهنگ خانوادگیمون واقعا متفاوته!
-همه ی اینا درست اما جواب منو ندادی. من گفتم چی عوض شده که محمدی که روزای اولی که اومدم اصفهان بیشتر از چند ثانیه نگاهم نمی کرد الان اونقدر توی نگاهاش مصممه که من یکی کم میارم ام اون نه!
محمد از حال لحظات پیشش فاصله می گیرد و گوشه ی لبش به طرز فوق العاده جذابی بالا می رود! ناخودآگاه شهرزاد خیره آن قسمت می ماند و محمد خودش را روی نیمکت جلوتر می کشد!
-چه می خوای بدونی؟ قصه ی مردی رو که به خاطر یه زن دین و دنیاشو فروخت؟ منو با خودم در انداختی با خدا در ننداز! چون می فهمی چطور بی تابتم! داری می بینی چطور می لرزم از شدت خواستنت... نگو نه که به شعورم توهین میشه! می دونی دارم جون می کنم تا حد و حدود نگه دارم. محدودیت هایی که از هر طرف دست و پامو می بندن!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر