کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.1K videos
95 files
43.4K links
Download Telegram
#پارت۶۰۲


و من نمی دانم به چه معجزه ای سرپا ایستاده ام... خبری از آرامش همیشگی مامان نیست!


فاصله اش را با محمد کم می کند و درست سینه به سینه اش می ایستد و من ترسیده جلو می روم.


نمی دانم باید چه حسی داشته باشم آن قدر که از ترس فلج شده ام...


بینشان می ایستم و با وحشت به صورت های گر گرفته شان خیره ام... تنش بینشان بدنم را به رعشه می اندازد. من این را نمی خواستم!


-زنت؟ بود! نزدیک ترین آدم بهت؟ بود! پسر حاجی! گذشته و گذشته رو دختر من قورت داده یه آبم روش!


لرزیدن فک محمد را در این فاصله می دیدم! در حالی که انتظار داشتم که هر لحظه از حرص منفجر شود، دهان باز می کند و با صدای خش داری شمرده شمرده می گوید:


-اصلاح می کنم... عشقم... همه کسم... دلم برای وجودم تنگ شده بود! عذر می خوام اگر بد منظورم رو رسوندم اگه...


-محمد!


لرزان صدایش کردم و دستم بی اختیار بالا می رود و به بازویش چنگ می زنم تا ادامه ندهد!


نمی خواستم بینشان درگیری صورت بگیرد. نمی خواستم که احترامات از بین برود. از این محمد ناشناخته می ترسیدم.

چون همه چیز را از او می شود انتظار داشت و من از غیر منتظره ها بیشتر از همه چیز می ترسیدم!


مامان می خواهد حرفی بزند اما پشیمان می شود. سری به نشانه ی تاسف تکان می دهد و عقب گرد می کند و می رود.


دستم را به پیشانی ام می گیرم و با ته مانده وحشتی که تنم را سر کرده بود کمی خم می شوم تا نفس بگیرم...


-خوبی؟


نفس تیزی می گیرم و حرص می زنم:


-وای... وای... تازه می پرسه خوبی! حواست هست چی می گی؟ زده به سرت؟ چی میگی برای خودت؟


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر