#پارت۶۰۰
طوری بی مهابا راز پنهان دلم را در صورتم زد که خودم هم وا ماندم!
لحظه ای ترس وجودم را گرفت... حس عریان بودن مقابلش را داشتم. انگار که تمام کارت هایم رو شده باشد و حریفم حریف قدری باشد.
و من هیچ حقه ی دیگری در آستینم نداشتم تا به کار گیرم! انکار؟ تمسخر؟ طعنه؟
هیچ کدام در این لحظه به کارم نمی آمد!
چشمان شرورش برق پیروزی دارند. نفس تیزی می گیرم و سرم را می چرخانم. تک سرفه ای می کنم و نفس های عمیق می گیرم تا از شتابشان بکاهم!
-غیبتمون طولانی شد... تو برو دیگه... منم الان میام...
-بشه مگه چی میشه؟ دو کلوم دارم با خانومم اختلاط می کنم. کمتر از یه ساعت دیگه میریم و من می مونم با شب بیداریام!
چشمانم از این بازتر نمی شد! چقدر وقیح و پررو بود؟ و منه چشم دریده از او وقیح تر که با دیدن آن قیافه ی در هم رفته اش لب هایم میل به کج شدن دارند و به موقع میان دهانم می کشمشان!
-شهرزاد؟
پلک هایم را روی هم می فشارم و لعنتی به شانس بدم می فرستم!
مامان بود که از پشت سر محمد صدایم می کند. محمد بلافاصله تنش را عقب می کشد و من تا این لحظه نفهمیده بودم که تا چه اندازه نزدیک شده بود.
و به هیچ عنوان دوست نداشتم تا کسی در این حال و در این فاصله ما را با هم می دید!
-اومدم...
میان من و محمد می ایستد و نگاهش را با جدیت بین ما می گرداند. بدون اینکه وقت تلف کند صاف و پوست کنده می رود سر اصل مطلب...
-وقتی همه یه جا جمعن درست نیست دوتایی برید یه گوشه پچ پچ کنید... صورت خوشی نداره. اینو من نباید بگم. اگر حرف مهمی هم هست بذاریدش برای بعد. الان همه چشمشون به دره و فکرشون هزار جا... بعد شما وایسادین اینجا! آقا محمد از شما بعیده این بی پروایی ها؟ شهرزاد جان یادت رفته اون کسایی که امشب اینجان به احترام دختر شما اومدن که اومدی اینجا به خوش و بش؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
طوری بی مهابا راز پنهان دلم را در صورتم زد که خودم هم وا ماندم!
لحظه ای ترس وجودم را گرفت... حس عریان بودن مقابلش را داشتم. انگار که تمام کارت هایم رو شده باشد و حریفم حریف قدری باشد.
و من هیچ حقه ی دیگری در آستینم نداشتم تا به کار گیرم! انکار؟ تمسخر؟ طعنه؟
هیچ کدام در این لحظه به کارم نمی آمد!
چشمان شرورش برق پیروزی دارند. نفس تیزی می گیرم و سرم را می چرخانم. تک سرفه ای می کنم و نفس های عمیق می گیرم تا از شتابشان بکاهم!
-غیبتمون طولانی شد... تو برو دیگه... منم الان میام...
-بشه مگه چی میشه؟ دو کلوم دارم با خانومم اختلاط می کنم. کمتر از یه ساعت دیگه میریم و من می مونم با شب بیداریام!
چشمانم از این بازتر نمی شد! چقدر وقیح و پررو بود؟ و منه چشم دریده از او وقیح تر که با دیدن آن قیافه ی در هم رفته اش لب هایم میل به کج شدن دارند و به موقع میان دهانم می کشمشان!
-شهرزاد؟
پلک هایم را روی هم می فشارم و لعنتی به شانس بدم می فرستم!
مامان بود که از پشت سر محمد صدایم می کند. محمد بلافاصله تنش را عقب می کشد و من تا این لحظه نفهمیده بودم که تا چه اندازه نزدیک شده بود.
و به هیچ عنوان دوست نداشتم تا کسی در این حال و در این فاصله ما را با هم می دید!
-اومدم...
میان من و محمد می ایستد و نگاهش را با جدیت بین ما می گرداند. بدون اینکه وقت تلف کند صاف و پوست کنده می رود سر اصل مطلب...
-وقتی همه یه جا جمعن درست نیست دوتایی برید یه گوشه پچ پچ کنید... صورت خوشی نداره. اینو من نباید بگم. اگر حرف مهمی هم هست بذاریدش برای بعد. الان همه چشمشون به دره و فکرشون هزار جا... بعد شما وایسادین اینجا! آقا محمد از شما بعیده این بی پروایی ها؟ شهرزاد جان یادت رفته اون کسایی که امشب اینجان به احترام دختر شما اومدن که اومدی اینجا به خوش و بش؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر