#پارت۵۷۸
رزا روی پای جهانگیرخان نشسته بود اما داشت دل از همه می برد.
-تو مامان ندالی؟
جهانگیر خان گوشه لبی بالا داد و با همان صدای بم و مردانه اما لحن ملایمی گفت:
-مامان ندارم. تو مامانم می شی؟
شهرزاد که از سوال نابجای رزا تنش منقبض شده بود با جواب جهانگیر خان خیالش راحت شد که ناراحت نشده و لب گزید.
سنگینی نگاه محمد را روی خود حس می کرد. در واقع در تمام مدتی که سر میز نهار نشسته بودند هم همینطور بی وقفه نگاهش می کرد.
ساکت بود. ساکت تر از هر وقت دیگری اما این سکوتش هیاهوی عجیبی در خود داشت.
رزا می خندد و چال گونه اش که هویدا می شود جهانگیر خان بیشتر ضعف می رود. دست کوچکش را روی لب هایش قرار می دهد و نازدار می گوید:
-من که نمی تونم مامانت بشم. من کوچولوام.. می خوای مامان شهزاد مامانت باشه؟
صدای خنده ی جمع که بالا می رود شهرزاد هم همراهیشان می کند. محدثه با همان لحن خندانش می گوید:
-دور تو بگردم من که انقدر مهربونی...! بچه ام عزیزترین کسشو باهات شریک شد بابا. دیگه این نهایت محبتش به باباست به خدا!
جهانگیر خان با محبت بیشتری به رزا نگاه می کند. محمد لحظه ای خیره ی آن نگاه می ماند.
هرگز در تمام زندگی اش چنین محبت عیانی را از پدرش ندیده بود. نه به هیچ کدام از بچه های خودش و نه حتی به یوسف.
یادش نمی آید که هیچکدامشان روی پای جهانگیر خان نشسته باشند. یا صاحب این نگاه پر برق و پرمهر باشند.
جهانگیر خان طوری به رزا نگاه می کرد که انگار در همین لحظه می خواهد جان فدایش کند.
-خانوم یادت باشه گوشت کنار بذاری تا بعد از ظهر بدم توانا ببره پخش کنه. سهم خانواده محسن هم کنار بذار ببره.
منیر خانوم سری به تائید تکان می دهد و رو به همسرش می گوید:
-خودمم تو فکرش بودم. خواستم زنگ بزنم به محسن بیاد ببره...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رزا روی پای جهانگیرخان نشسته بود اما داشت دل از همه می برد.
-تو مامان ندالی؟
جهانگیر خان گوشه لبی بالا داد و با همان صدای بم و مردانه اما لحن ملایمی گفت:
-مامان ندارم. تو مامانم می شی؟
شهرزاد که از سوال نابجای رزا تنش منقبض شده بود با جواب جهانگیر خان خیالش راحت شد که ناراحت نشده و لب گزید.
سنگینی نگاه محمد را روی خود حس می کرد. در واقع در تمام مدتی که سر میز نهار نشسته بودند هم همینطور بی وقفه نگاهش می کرد.
ساکت بود. ساکت تر از هر وقت دیگری اما این سکوتش هیاهوی عجیبی در خود داشت.
رزا می خندد و چال گونه اش که هویدا می شود جهانگیر خان بیشتر ضعف می رود. دست کوچکش را روی لب هایش قرار می دهد و نازدار می گوید:
-من که نمی تونم مامانت بشم. من کوچولوام.. می خوای مامان شهزاد مامانت باشه؟
صدای خنده ی جمع که بالا می رود شهرزاد هم همراهیشان می کند. محدثه با همان لحن خندانش می گوید:
-دور تو بگردم من که انقدر مهربونی...! بچه ام عزیزترین کسشو باهات شریک شد بابا. دیگه این نهایت محبتش به باباست به خدا!
جهانگیر خان با محبت بیشتری به رزا نگاه می کند. محمد لحظه ای خیره ی آن نگاه می ماند.
هرگز در تمام زندگی اش چنین محبت عیانی را از پدرش ندیده بود. نه به هیچ کدام از بچه های خودش و نه حتی به یوسف.
یادش نمی آید که هیچکدامشان روی پای جهانگیر خان نشسته باشند. یا صاحب این نگاه پر برق و پرمهر باشند.
جهانگیر خان طوری به رزا نگاه می کرد که انگار در همین لحظه می خواهد جان فدایش کند.
-خانوم یادت باشه گوشت کنار بذاری تا بعد از ظهر بدم توانا ببره پخش کنه. سهم خانواده محسن هم کنار بذار ببره.
منیر خانوم سری به تائید تکان می دهد و رو به همسرش می گوید:
-خودمم تو فکرش بودم. خواستم زنگ بزنم به محسن بیاد ببره...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر