#پارت۵۷۳
بهتر بود که تائید منیر خانوم را می گرفتم. برای جلوگیری از هرگونه تشنج و سوءتفاهم!
-نه... فقط... خوبم؟ ایـ...نطوری برم تو حیاط؟
سرش را به سمت شانه اش کج می کند و از سرتا پا نگاهم می کند. بعد با چشمانی متعجب لب می زند:
-چطوری؟ منظورت چیه؟
چطور توضیح می دادم؟ خدایا... دستپاچه می گویم:
-به نظرتون اینطوری برم؟ الان یعنی میگم... برم؟
چشم می بندد و زیر لب چیزی می گوید که فقط کلمه ی «این پسره» را می شنوم.
دستش را روی کمرم می گذارد و آرام به طرف در هولم می دهد:
-برو قربونت برم... برو دیگه به هیچی فکر نکن...!
نفسی می گیرم و شالم را روی سرم صاف می کنم و به سمت حیاط می روم.
امروز به اندازه ی کافی همه چیز خراب شده بود نمی خواستم دیگر مشکلی پیش بیاید.
در واقع چشمم بدجور ترسیده بود که هر قدمی که برمی داشتم دو قدم عقب می رفتم تا از پشت سر به رد پاهایم نگاه کنم، مبادا که قدمم را کج برداشته باشم.
محدثه و رزا داشتند روی تاب گوشه ی حیاط بازی می کردند. محدثه را با شال و لباس های خانگی اش می بینم و دلم ارام می گیرد که ظاهر و پوششم به او نزدیک است.
بیرون از اینجا، وقتی در خانه خودم مشغول زندگی خودم باشم می توانم به راه خودم بروم.
اینجا زیر این سقف، درون این چهار دیواری، حرمت صاحبانش بیش از این حرف ها برایم مهم بود. نمی خواستم با محمد به مشکل بخورم.
از پشت سر نزدیک جهانگیر خان می شوم. کاسه ی گوجه ها و فلفل ها را کنارش روی سکو قرار می دهم.
-بفرمایید...
-مرسی بابا جان...
آخرین باری را که درون خانه بساط کباب به راه انداخته ایم را به یاد نمی آورم. شاید مربوط به سیزده به در باشد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
بهتر بود که تائید منیر خانوم را می گرفتم. برای جلوگیری از هرگونه تشنج و سوءتفاهم!
-نه... فقط... خوبم؟ ایـ...نطوری برم تو حیاط؟
سرش را به سمت شانه اش کج می کند و از سرتا پا نگاهم می کند. بعد با چشمانی متعجب لب می زند:
-چطوری؟ منظورت چیه؟
چطور توضیح می دادم؟ خدایا... دستپاچه می گویم:
-به نظرتون اینطوری برم؟ الان یعنی میگم... برم؟
چشم می بندد و زیر لب چیزی می گوید که فقط کلمه ی «این پسره» را می شنوم.
دستش را روی کمرم می گذارد و آرام به طرف در هولم می دهد:
-برو قربونت برم... برو دیگه به هیچی فکر نکن...!
نفسی می گیرم و شالم را روی سرم صاف می کنم و به سمت حیاط می روم.
امروز به اندازه ی کافی همه چیز خراب شده بود نمی خواستم دیگر مشکلی پیش بیاید.
در واقع چشمم بدجور ترسیده بود که هر قدمی که برمی داشتم دو قدم عقب می رفتم تا از پشت سر به رد پاهایم نگاه کنم، مبادا که قدمم را کج برداشته باشم.
محدثه و رزا داشتند روی تاب گوشه ی حیاط بازی می کردند. محدثه را با شال و لباس های خانگی اش می بینم و دلم ارام می گیرد که ظاهر و پوششم به او نزدیک است.
بیرون از اینجا، وقتی در خانه خودم مشغول زندگی خودم باشم می توانم به راه خودم بروم.
اینجا زیر این سقف، درون این چهار دیواری، حرمت صاحبانش بیش از این حرف ها برایم مهم بود. نمی خواستم با محمد به مشکل بخورم.
از پشت سر نزدیک جهانگیر خان می شوم. کاسه ی گوجه ها و فلفل ها را کنارش روی سکو قرار می دهم.
-بفرمایید...
-مرسی بابا جان...
آخرین باری را که درون خانه بساط کباب به راه انداخته ایم را به یاد نمی آورم. شاید مربوط به سیزده به در باشد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر