#پارت۵۷۲
#
هیچ وقت تا این اندازه احساساتی نبودم. نزدیک عادت ماهیانه ام بودم و ممکن بود که به این هم مربوط باشد.
که هیچوقت خودم را انقدر بی اختیار ندیده بودم. اینطور که با هر تلنگری اشک در چشمانم حلقه بزند.
فشار زیادی را روی خودم می دیدم اما من بدتر از این را هم از سر گذرانده بودم. چند نفس عمیق می گیرم و وارد آشپزخانه می شوم.
فریبا خانوم را مشغول آماده کردم بساط نهار می بینم. سلام می کنم و پاسخم را می دهد.
-بیا مادر...
گوجه ها را از دست منیر خانوم می گیرم و عزم رفتن می کنم که غریبا خانوم صدایم می کند:
-شهرزاد خانوم؟
می چرخم و لبخند زنان پاسخش را می دهم:
-جانم؟
-من... به خاطر امروز... شرمنده حلال کنید. به خدا من نمی دونستم شما تو حیاطین.
مضطرب بود و به طور واضحی از من چشم می دزدید. انگار که واقعا شرمنده باشد و کلی خودش را سرزنش کرده باشد.
لب های سرخ و خون افتاده اش نشان می داد که این خود خوری هایش را...! دست روی بازویش قرار می دهم:
-نیازی به عذر خواهی نیست. دشمنتون شرمنده باشه. شما مقصر نبودین. پیش میاد. خودتونو درگیرش نکنین.
-خیلی بزرگوارین خانوم...
شاید لازم نباشد که بگویم، من خیلی قرار نیست با او برخوردی داشته باشم اما برای همین یک روزی که اینجا بودم هم کفایت می کرد:
-شهرزاد صدام کنین...!
پلک رو هم می فشارم و می خواهم بروم و یک آن یاد آن بلبشو ساعات قبل می افتم. مردد در جایم می مانم...
-چیزی می خوای مادر؟
از ظاهرم برای در خانه ماندن راضی بودم اما برای به حیاط رفتن؟ نه! اگر باز هم سوتفاهم پیش بیاید چه؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#
هیچ وقت تا این اندازه احساساتی نبودم. نزدیک عادت ماهیانه ام بودم و ممکن بود که به این هم مربوط باشد.
که هیچوقت خودم را انقدر بی اختیار ندیده بودم. اینطور که با هر تلنگری اشک در چشمانم حلقه بزند.
فشار زیادی را روی خودم می دیدم اما من بدتر از این را هم از سر گذرانده بودم. چند نفس عمیق می گیرم و وارد آشپزخانه می شوم.
فریبا خانوم را مشغول آماده کردم بساط نهار می بینم. سلام می کنم و پاسخم را می دهد.
-بیا مادر...
گوجه ها را از دست منیر خانوم می گیرم و عزم رفتن می کنم که غریبا خانوم صدایم می کند:
-شهرزاد خانوم؟
می چرخم و لبخند زنان پاسخش را می دهم:
-جانم؟
-من... به خاطر امروز... شرمنده حلال کنید. به خدا من نمی دونستم شما تو حیاطین.
مضطرب بود و به طور واضحی از من چشم می دزدید. انگار که واقعا شرمنده باشد و کلی خودش را سرزنش کرده باشد.
لب های سرخ و خون افتاده اش نشان می داد که این خود خوری هایش را...! دست روی بازویش قرار می دهم:
-نیازی به عذر خواهی نیست. دشمنتون شرمنده باشه. شما مقصر نبودین. پیش میاد. خودتونو درگیرش نکنین.
-خیلی بزرگوارین خانوم...
شاید لازم نباشد که بگویم، من خیلی قرار نیست با او برخوردی داشته باشم اما برای همین یک روزی که اینجا بودم هم کفایت می کرد:
-شهرزاد صدام کنین...!
پلک رو هم می فشارم و می خواهم بروم و یک آن یاد آن بلبشو ساعات قبل می افتم. مردد در جایم می مانم...
-چیزی می خوای مادر؟
از ظاهرم برای در خانه ماندن راضی بودم اما برای به حیاط رفتن؟ نه! اگر باز هم سوتفاهم پیش بیاید چه؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر