#پارت۵۵۷
#
-جانم خانوم...
-یه شربت شیرین درست کن بیار دخترم داره پس می افته... بجمب مادر...
تنم یخ کرده بود انگار... یاد روزی می افتم که با محسنی در شرکت محمد دعوا کرده بودم.
از محسنی و کتک کاری با او نترسیدم اما وقتی محمد خشمگین را دیدم، داشتم پس می افتادم.
عصبانیتش آنقدر ترسناک بود که زبانم را بند می آورد. وقتی با آن التهاب و چهره ی برافروخته به سمتم می دوید روح از تنم رفت!
فریبا با لیوان شربتی برمی گردد و مقابلم می گیرد. با دست لرزان برمی دارم و لب های خشک شده ام را تر می کنم. قلپی بیشتر نمی توانم بنوشم.
-بیشتر بخور مادر... چی شد آخه؟
اشک در حدقه ی چشمانم می چرخد اما اجازه ی فرو ریختن به آن نمی دهم.
-به خدا نفهمیدم اصلا... یهویی در باز شد... تا بفهمم چی شده... محمد یهو سر رسید...
ترسیده و با بغض تکه تکه می گفتم و می ترسیدم که منیر خانوم مرا مقصر بداند.
-خیله خب... چیزی نیست مادر... منم نفهمیدم. فقط دیدم عین شصت تیر داره می دوئه سمت حیاط و بعدم صدای عربده هاش. دویدم رفتم چادرمو بیارم که تو اومدی...
شانه ام را ماساژ می دهد و به یکباره در باز می شود و محمد با همان چهره ی برافروخته داخل می شود و در را چنان محکم به هم می کوبد که از صدای بلندش شانه ی هر دومان بالا می پرد.
شربت روی شلوارم می ریزد و وحشت زده نگاهم را بین محمد و منیر خانوم می چرخانم!
-کی در رو باز کرد؟
تیشرت نازکی تنش بود و در این سرما صورتش خیس عرق بود. رگه های خونی درون چشمانش آن قدر وحشتناک بود که نگاه کردن به او تمام جانم را داشت تحلیل می برد.
مثل هر وقتی که بی قرار است مدام دور خودش می چرخد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#
-جانم خانوم...
-یه شربت شیرین درست کن بیار دخترم داره پس می افته... بجمب مادر...
تنم یخ کرده بود انگار... یاد روزی می افتم که با محسنی در شرکت محمد دعوا کرده بودم.
از محسنی و کتک کاری با او نترسیدم اما وقتی محمد خشمگین را دیدم، داشتم پس می افتادم.
عصبانیتش آنقدر ترسناک بود که زبانم را بند می آورد. وقتی با آن التهاب و چهره ی برافروخته به سمتم می دوید روح از تنم رفت!
فریبا با لیوان شربتی برمی گردد و مقابلم می گیرد. با دست لرزان برمی دارم و لب های خشک شده ام را تر می کنم. قلپی بیشتر نمی توانم بنوشم.
-بیشتر بخور مادر... چی شد آخه؟
اشک در حدقه ی چشمانم می چرخد اما اجازه ی فرو ریختن به آن نمی دهم.
-به خدا نفهمیدم اصلا... یهویی در باز شد... تا بفهمم چی شده... محمد یهو سر رسید...
ترسیده و با بغض تکه تکه می گفتم و می ترسیدم که منیر خانوم مرا مقصر بداند.
-خیله خب... چیزی نیست مادر... منم نفهمیدم. فقط دیدم عین شصت تیر داره می دوئه سمت حیاط و بعدم صدای عربده هاش. دویدم رفتم چادرمو بیارم که تو اومدی...
شانه ام را ماساژ می دهد و به یکباره در باز می شود و محمد با همان چهره ی برافروخته داخل می شود و در را چنان محکم به هم می کوبد که از صدای بلندش شانه ی هر دومان بالا می پرد.
شربت روی شلوارم می ریزد و وحشت زده نگاهم را بین محمد و منیر خانوم می چرخانم!
-کی در رو باز کرد؟
تیشرت نازکی تنش بود و در این سرما صورتش خیس عرق بود. رگه های خونی درون چشمانش آن قدر وحشتناک بود که نگاه کردن به او تمام جانم را داشت تحلیل می برد.
مثل هر وقتی که بی قرار است مدام دور خودش می چرخد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر