#پارت۴۸۰
نگاه می گیرم. چون حدس می زدم سنگینی چشمانم به خاطر این باشد که پر شده باشند.
و من نمی خواستم تاثیر حرفش را در من ببیند. ببیند و من نتوانم انکار کنم!
انقدر تحت فشار احساساتم بودم که درکم از شرایط پایین آمده بود.
پوزخند می زنم...
-باشه یادم می مونه!
کاملا بی حس و با تمسخر گفتم. چای را به دستم گرفتم و برای اینکه بحث را عوض کنم گفتم:
-حمید... پسر خالمو می گم... تازه پدرشو از دست داده شاید درست نباشه الان ازش بخوام که با ما دنبال کارای شناسنامه بیفته. و من اصلا نمی دونم که روندش چطوریه... یعنی منظورم اینه که ممکنه که بفهمن کارمون غیر قانونی بوده و برای حمید دردسر بشه؟
نگاهش می کنم و چشمانش هنوز تحت تاثیر ضربه ای که به خاطر جدی نگرفتن احساساتش به او زده بودم رنگ غم داشت.
حین اینکه به پشتی تکیه می داد سرش را به نشانه ی نفی تکان داد و گفت:
-اصلا نگران اونش نباش. همه چیز پای من طرف از آشناهامونه. یه آزمایش دی ان ای می خواد و یه خورده کارای اداری که من همه چیز رو انجام می دهم. بعدم یه روز حضور پسرخالت و ما و بعد مدارک تکمیل می شه و دیگه کاری نیست. هروقت شناسنامه اش آماده بشه خودشون می فرستن برامون.
-خیله خب... پس هروقت لازم بود که حمید هم حضور داشته باشه بگو من باهاش صحبت می کنم.
سرش را تکان می دهد و مشغول نوشیدن چایش می شود.
من هم بی هدف فنجانم را دستم می گیرم و به سرخی سوختگی روی دستم خیره می شوم. سکوت لعنتی...
امروز سکوت بینمان بسی آزار دهنده است و حرف هم که می زنیم به هم زخم می زنیم.
فنجانش را روی میز قرار داد و زیر لبی تشکر کرد. فکر می کنم که دلخور بود و من به او و دلخوری هایش حق نمی دادم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
نگاه می گیرم. چون حدس می زدم سنگینی چشمانم به خاطر این باشد که پر شده باشند.
و من نمی خواستم تاثیر حرفش را در من ببیند. ببیند و من نتوانم انکار کنم!
انقدر تحت فشار احساساتم بودم که درکم از شرایط پایین آمده بود.
پوزخند می زنم...
-باشه یادم می مونه!
کاملا بی حس و با تمسخر گفتم. چای را به دستم گرفتم و برای اینکه بحث را عوض کنم گفتم:
-حمید... پسر خالمو می گم... تازه پدرشو از دست داده شاید درست نباشه الان ازش بخوام که با ما دنبال کارای شناسنامه بیفته. و من اصلا نمی دونم که روندش چطوریه... یعنی منظورم اینه که ممکنه که بفهمن کارمون غیر قانونی بوده و برای حمید دردسر بشه؟
نگاهش می کنم و چشمانش هنوز تحت تاثیر ضربه ای که به خاطر جدی نگرفتن احساساتش به او زده بودم رنگ غم داشت.
حین اینکه به پشتی تکیه می داد سرش را به نشانه ی نفی تکان داد و گفت:
-اصلا نگران اونش نباش. همه چیز پای من طرف از آشناهامونه. یه آزمایش دی ان ای می خواد و یه خورده کارای اداری که من همه چیز رو انجام می دهم. بعدم یه روز حضور پسرخالت و ما و بعد مدارک تکمیل می شه و دیگه کاری نیست. هروقت شناسنامه اش آماده بشه خودشون می فرستن برامون.
-خیله خب... پس هروقت لازم بود که حمید هم حضور داشته باشه بگو من باهاش صحبت می کنم.
سرش را تکان می دهد و مشغول نوشیدن چایش می شود.
من هم بی هدف فنجانم را دستم می گیرم و به سرخی سوختگی روی دستم خیره می شوم. سکوت لعنتی...
امروز سکوت بینمان بسی آزار دهنده است و حرف هم که می زنیم به هم زخم می زنیم.
فنجانش را روی میز قرار داد و زیر لبی تشکر کرد. فکر می کنم که دلخور بود و من به او و دلخوری هایش حق نمی دادم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر