#پارت۴۷۷
اگر من هم بودم زودتر از این ها درخواست می کردم. اما چرا دلم به شور افتاد؟
-می دونم الان شرایط درستی نیست. اما خب فکر می کنم که این موضوع انقدری مهم هست که دیگه بیشتر از این به تعویق نیفته. عمر آدم دست خودش نیست. من نمی خوام اگر شب خوابیدم و فردا...
-خدا نکنه!
وحشت زده و عصبی حرفش را بریدم و صورت در هم کشیدم و گمانم آنقدر که فکر می کردم اخم های در هم کشیده و خشم صدایم کارساز نبود که یک طرف لب هایش شل شد و شکل لبخند گرفت.
حرصم گرفت...
-فکر نمی کنم درست باشه تو خونه ای که دختر پنج سالت تو یه اتاقش خوابیده باشه حرف از نبودن و مرگ و این مزخرفا بزنی. اصلا چه نیازیه به این انرژی منفی دادنا... بعدم من متوجه نمی شم که این دو تا مسئله ای که تو گفتی چه ربطی به هم دارن!
هرچه من عصبی بودم او ارام بود...
-رو ترش نکن عزیزدلم. ربط داره خانوم... من تا الان برای شما هیچ کاری نکردم... تا ابد قسم خوردم که هر لحظه ی زندگیمو به خاطر شما زندگی کنم اما می خوام اگر خودم نبودم خیالم از بابت شما راحت باشه! می خوام قولم به شما ابدی بمونه! با یا بدون من...
دود از کله ام بلند شد... از شدن خشم نفس نفس می زدم...
دهانم باز و بسته می شد و حرفی از آن خارج نمی شد.
صندلی را پر حرص عقب کشیدم و بلند شدم. حین دور شدن از او به سمت چایی ساز می روم و با دندان هایی روی هم کلید شده غریدم:
-نمی دونم تو سرت چی میگذره اما به نظرم این حرفا گفتنشم قشنگ نیست. رزا به محبت پدرش احتیاج داره. به حمایتش... به حضورش!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
اگر من هم بودم زودتر از این ها درخواست می کردم. اما چرا دلم به شور افتاد؟
-می دونم الان شرایط درستی نیست. اما خب فکر می کنم که این موضوع انقدری مهم هست که دیگه بیشتر از این به تعویق نیفته. عمر آدم دست خودش نیست. من نمی خوام اگر شب خوابیدم و فردا...
-خدا نکنه!
وحشت زده و عصبی حرفش را بریدم و صورت در هم کشیدم و گمانم آنقدر که فکر می کردم اخم های در هم کشیده و خشم صدایم کارساز نبود که یک طرف لب هایش شل شد و شکل لبخند گرفت.
حرصم گرفت...
-فکر نمی کنم درست باشه تو خونه ای که دختر پنج سالت تو یه اتاقش خوابیده باشه حرف از نبودن و مرگ و این مزخرفا بزنی. اصلا چه نیازیه به این انرژی منفی دادنا... بعدم من متوجه نمی شم که این دو تا مسئله ای که تو گفتی چه ربطی به هم دارن!
هرچه من عصبی بودم او ارام بود...
-رو ترش نکن عزیزدلم. ربط داره خانوم... من تا الان برای شما هیچ کاری نکردم... تا ابد قسم خوردم که هر لحظه ی زندگیمو به خاطر شما زندگی کنم اما می خوام اگر خودم نبودم خیالم از بابت شما راحت باشه! می خوام قولم به شما ابدی بمونه! با یا بدون من...
دود از کله ام بلند شد... از شدن خشم نفس نفس می زدم...
دهانم باز و بسته می شد و حرفی از آن خارج نمی شد.
صندلی را پر حرص عقب کشیدم و بلند شدم. حین دور شدن از او به سمت چایی ساز می روم و با دندان هایی روی هم کلید شده غریدم:
-نمی دونم تو سرت چی میگذره اما به نظرم این حرفا گفتنشم قشنگ نیست. رزا به محبت پدرش احتیاج داره. به حمایتش... به حضورش!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر