#پارت۴۷۲
#
کنار ماشین ایستاده بود تا پدرش برگردد و کنار رزا بماند و بعد خودش برای تسلیت جلو بیاید. هنوز باورم نمی شد که اینجا باشند.
-وظیفه ست خانوم... اگر کاری از دست ما برمیاد ما در خدمتیم...
مامان هنوز هم از حضورشان متعجب است. دستی به شالش می کشد و تلاش می کند تا با لحن محترم و ملایمی پاسخ دهد...
-خدمت از ماست. تا همین جا هم زحمت کشیدین.
روبه من می کند و ادامه می دهد:
-شهرزاد جان از راه اومدن خسته ان. کلید خونه رو از کیفم بردار جناب فرهمند و آقازاده رو ببر خونه مختصر استراحتی داشته باشن بعد شب خونه خواهرم در خدمتشون هستیم برای صرف شام...
همانطور مشغول تعرافاتشان هستند و دست آخر حاج فرهمند می گوید که تا دو ساعت دیگر پرواز دارد و باید بازگردد.
عذرخواهی کرد که حاج خانوم نتوانسته بیاید.
و من نمی دانم من بد متوجه شدم یا محمد قصد برگشت نداشت. چون با ماشین آمده بودند و طبیعتا برای بازگشت هم مشکلی نخواهند داشت.
ولی وقتی از قبل پروازش را رزرو کرده این یعنی محمد می خواست اینجا بماند؟
خداحافظی می کنند و من دوباره تا ماشین همراهی اش می کنم.
-من نمی دونم چطور باید تشکر کنم. لحظات سختیه و نه حال من و نه حال مادرم روبراه نیست. چون به هر حال ایشون واقعا برای ما عزیز بودن. ارزششون برای من کمتر از یه پدر نبود. از دست دادنشون... می خوام بگم من متوجه هستم که چقدر توی زحمت افتادین تا توی این روز در کنار ما باشین. متوجهم و خیلی برام ارزشمنده... انشالله تو خوشی هاتون جبران کنم.
نگاهش مستقیم و به روبرویش است. با اقتدار و محکم قدم بر می دارد.
هر دو کت و شلوار و پیراهن مشکی پوشیده بودند و قد و قواره و ظاهر شبیه به همشان باعث می شد تا بیش از پیش در دل به این موضوع معترف شوم. واقعا مثال سیبی بودند که از وسط نصف شده بود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#
کنار ماشین ایستاده بود تا پدرش برگردد و کنار رزا بماند و بعد خودش برای تسلیت جلو بیاید. هنوز باورم نمی شد که اینجا باشند.
-وظیفه ست خانوم... اگر کاری از دست ما برمیاد ما در خدمتیم...
مامان هنوز هم از حضورشان متعجب است. دستی به شالش می کشد و تلاش می کند تا با لحن محترم و ملایمی پاسخ دهد...
-خدمت از ماست. تا همین جا هم زحمت کشیدین.
روبه من می کند و ادامه می دهد:
-شهرزاد جان از راه اومدن خسته ان. کلید خونه رو از کیفم بردار جناب فرهمند و آقازاده رو ببر خونه مختصر استراحتی داشته باشن بعد شب خونه خواهرم در خدمتشون هستیم برای صرف شام...
همانطور مشغول تعرافاتشان هستند و دست آخر حاج فرهمند می گوید که تا دو ساعت دیگر پرواز دارد و باید بازگردد.
عذرخواهی کرد که حاج خانوم نتوانسته بیاید.
و من نمی دانم من بد متوجه شدم یا محمد قصد برگشت نداشت. چون با ماشین آمده بودند و طبیعتا برای بازگشت هم مشکلی نخواهند داشت.
ولی وقتی از قبل پروازش را رزرو کرده این یعنی محمد می خواست اینجا بماند؟
خداحافظی می کنند و من دوباره تا ماشین همراهی اش می کنم.
-من نمی دونم چطور باید تشکر کنم. لحظات سختیه و نه حال من و نه حال مادرم روبراه نیست. چون به هر حال ایشون واقعا برای ما عزیز بودن. ارزششون برای من کمتر از یه پدر نبود. از دست دادنشون... می خوام بگم من متوجه هستم که چقدر توی زحمت افتادین تا توی این روز در کنار ما باشین. متوجهم و خیلی برام ارزشمنده... انشالله تو خوشی هاتون جبران کنم.
نگاهش مستقیم و به روبرویش است. با اقتدار و محکم قدم بر می دارد.
هر دو کت و شلوار و پیراهن مشکی پوشیده بودند و قد و قواره و ظاهر شبیه به همشان باعث می شد تا بیش از پیش در دل به این موضوع معترف شوم. واقعا مثال سیبی بودند که از وسط نصف شده بود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر