کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.2K links
Download Telegram
#پارت۴۶۶

نمی دانم چه در صورتم می بیند که خارج از تحملش است و بی تاب دستش دوباره پشت سرم می رود و مرا به سینه اش سنجاق می کند و تا زمانی که عقده هایم را روی سینه اش خالی نکنم رهایم نمی کند.


ثانیه ها از پی هم می روند و من سبک و سبک تر می شوم.


-سخت بود... خیلی سخت بود محمد...!


دلم بود که عقده گشایی می کرد... حالم دست خودم نبود!


-می دونم عشق من... می دونم... نفسم...


و انگار می دانست که چطور باید آرامم کند. دستان نوازشگرش یک دم رهایم نمی کردند و بازوهایش سخت دور پیچیده بودند.


گهواره وار در آغوشش تکانم می دهد و آهسته آهسته مرا از سنگینی باری که حس می کنم صدها سال بود که به دوش داشتمش و با خودم نفس به نفس به هرکجا می کشیدم، می رهاند!


***

تا دیر وقت در شرکت ماندم و کارهایم را سامان دادم. با دو دستیاری که در این چند مدت کمک دستمان بودند تسویه کردم و وسایلم را تا حدودی جمع کردم.


فردا آخرین روز کاری ام در این شرکت محسوب می شد.


به محمد نگفته بودم هنوز، اما با خانوم طاهری هماهنگ کرده بودم که شرایط بسط قرارداد را ندارم.


طراحی پشت بام را تمام کردم. یک روف گاردن و آلاچیق زیبا و مدرن... شب ها وقتی بی خوابی سراغم می آمد خودم را مشغولش می کردم.


اما نمی توانستم طرح تمام شده را اجرا کنم...
چون هرچه بیشتر می ماندم رفتن سخت تر می شد!

و من نمی خواستم دیگر لحظه ای شبیه به آن اتفاقی که ماه پیش در شرکتش داشتیم را تجربه کنم.

همه چیز تغییر کرده بود. محمد شبیه قبلا نبود... دیگر او را آن مردی که تیشه به ریشه قلبم زد، نمی دیدم...


آغوشش، بوسه اش، زمزمه های پر مهرش، دستان حمایتگرش... همه و همه بنیادم را به لرزه در آورده بود.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر