#پارت۴۳۳
سرش تیر میکشد و دعا می کند که اتفاق بدی نیفتد. دعا می کند که قصد حاجی از این کار همینی باشد که مادرش می گوید...
-الانم بیا تو که اگر کسی تو رو تو این حالت ببینه اون وقته که تمام نیت حاجی از این کار زیر سوال می ره. بیا تو خونه خیلی خونسرد و عادی، به مهمونات رسیدگی کن و وقتی هم که حاجی و رزا رسیدن ازت می خوام که اولین نفر خودت به پیشوازشون بری و طوری رفتار کنی که در شان خودت و خونوادته. خودتو جمع و جور کن خوبیت نداره کسی تو این حال ببینتت. منتظرتم...
می گوید و بدون اینکه منتظر جوابی از سمت محمد باشد به داخل میرود. صدای خنده ها و همهمه بیشتر روی اعصابش خط می اندازد.
هیچ فکرش را نمیکرد که حاجی این حرکت را از خود نشان دهد. قصدش واقعا چه بود؟
هرچه که بود فعلا کاری از دست او برنمی آمد. پس همه چیز را به خدا می سپارد و داخل می رود.
این جمع را دوست نداشت. نگاه های کنجکاوشان عصبی اش می کرد. به اندازه ی کافی در بدو ورودشان سوال پیچش کرده بودند.
هر چهار عمه اش درست مقابل همه ی کسانی که در سالن بودند با طعنه و کنایه گفته بودند که چطور بود که آن ها خبر نداشته اند که برادرزاده شان ازدواج کرده. با لحن بی نهایت طلبکاری گلایه کرده بودند که:
وصلت محسن و یلدا را هم تا زمانی که تصمیم به گرفتن جشن نگرفتین ما خبردار نشدیم. انگار که داداش ما رو غریبه می دونه!
خون خونش را می خورد که با یک "زندگی خصوصی من به کسی مربوط نیست" دهان همه شان را بندد اما نگاه های التماس آمیز مادرش مانع شده بود.
اما این باعث نشده بود که کوچکترین توضیحی بدهد صاف صاف در چشمان عمه ی بزرگش خیره شده بود و جواب نداده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
سرش تیر میکشد و دعا می کند که اتفاق بدی نیفتد. دعا می کند که قصد حاجی از این کار همینی باشد که مادرش می گوید...
-الانم بیا تو که اگر کسی تو رو تو این حالت ببینه اون وقته که تمام نیت حاجی از این کار زیر سوال می ره. بیا تو خونه خیلی خونسرد و عادی، به مهمونات رسیدگی کن و وقتی هم که حاجی و رزا رسیدن ازت می خوام که اولین نفر خودت به پیشوازشون بری و طوری رفتار کنی که در شان خودت و خونوادته. خودتو جمع و جور کن خوبیت نداره کسی تو این حال ببینتت. منتظرتم...
می گوید و بدون اینکه منتظر جوابی از سمت محمد باشد به داخل میرود. صدای خنده ها و همهمه بیشتر روی اعصابش خط می اندازد.
هیچ فکرش را نمیکرد که حاجی این حرکت را از خود نشان دهد. قصدش واقعا چه بود؟
هرچه که بود فعلا کاری از دست او برنمی آمد. پس همه چیز را به خدا می سپارد و داخل می رود.
این جمع را دوست نداشت. نگاه های کنجکاوشان عصبی اش می کرد. به اندازه ی کافی در بدو ورودشان سوال پیچش کرده بودند.
هر چهار عمه اش درست مقابل همه ی کسانی که در سالن بودند با طعنه و کنایه گفته بودند که چطور بود که آن ها خبر نداشته اند که برادرزاده شان ازدواج کرده. با لحن بی نهایت طلبکاری گلایه کرده بودند که:
وصلت محسن و یلدا را هم تا زمانی که تصمیم به گرفتن جشن نگرفتین ما خبردار نشدیم. انگار که داداش ما رو غریبه می دونه!
خون خونش را می خورد که با یک "زندگی خصوصی من به کسی مربوط نیست" دهان همه شان را بندد اما نگاه های التماس آمیز مادرش مانع شده بود.
اما این باعث نشده بود که کوچکترین توضیحی بدهد صاف صاف در چشمان عمه ی بزرگش خیره شده بود و جواب نداده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪