#پارت۴۲۷
-هستم. مثل چشمام. هرچیزی که برای شب فکر می کنی لازمش می شه براش بذار. نمی خوام اولین شبی که پیشمه براش خاطره ی بدی بشه.
-اوم... حتما... در ضمن ممنونم. خیالم راحت تر شد. دیگه مزاحمت نمی شم. خداحافظ.
-مراحمی خانوم. پس من ساعت شیش میام دنبال رزا. خداحافظت باشه.
قطع کردم و مهشید در حال لباس پوشیدن غر زد:
-می شه بدونیم این دلایلی که گفتی چی هستن؟
گوشی را روی تخت پرتاب می کنم و خودم را روی تخت رها می کنم. دستانم را به بالای سرم می کشم و برای لحظاتی چیزی نمی گویم.
خوشحالم که از شیرین شدن های محمد حرفی به میان نیاورد. و شاید هم نفهمید... همان بهتر!
قبلا هم پیش آمده که شب را پیش رزا نباشم اما همیشه این من بودم که خانه پیشش نبودم. حالا که او قرار بود نباشد در سینه ام احساس سنگینی می کردم.
مهشید کنارم می نشیند و نگاهش سنگین است. از من دلیل خواسته بود و من حتی از دلایلی که می خواستم بیاورم هم شرمزده بودم.
یک طوری که انگار هم رفتنم هم نرفتنم با عقایدم در ضدیت بودند اما بالاخره کفه ی ترازو به سمت نرفتن بیشتر کج می شد.
-شهرزاد نمی خوای بگی که به خاطر حرفای اون روز یلدا نمی خوای بری!
صورتم راچین می دهم و با لحن منزجری می گویم:
-معلومه که نه! حتی جزو آخرین دلیلامم نیست. اصلا چرا باید می رفتم؟ چه اتفاق مهمی بود مگه؟ یا مثلا اگه من نرم کارشون لنگ می مونه؟ منم یه مهمون دعوتی بودم مثل همه ی اون آدمایی که اونجان.
-پس چی خب؟
به بازویم تکیه می دهم و تنم را یک وری روی تخت بلند می کنم به چشمانش زل می زنم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-هستم. مثل چشمام. هرچیزی که برای شب فکر می کنی لازمش می شه براش بذار. نمی خوام اولین شبی که پیشمه براش خاطره ی بدی بشه.
-اوم... حتما... در ضمن ممنونم. خیالم راحت تر شد. دیگه مزاحمت نمی شم. خداحافظ.
-مراحمی خانوم. پس من ساعت شیش میام دنبال رزا. خداحافظت باشه.
قطع کردم و مهشید در حال لباس پوشیدن غر زد:
-می شه بدونیم این دلایلی که گفتی چی هستن؟
گوشی را روی تخت پرتاب می کنم و خودم را روی تخت رها می کنم. دستانم را به بالای سرم می کشم و برای لحظاتی چیزی نمی گویم.
خوشحالم که از شیرین شدن های محمد حرفی به میان نیاورد. و شاید هم نفهمید... همان بهتر!
قبلا هم پیش آمده که شب را پیش رزا نباشم اما همیشه این من بودم که خانه پیشش نبودم. حالا که او قرار بود نباشد در سینه ام احساس سنگینی می کردم.
مهشید کنارم می نشیند و نگاهش سنگین است. از من دلیل خواسته بود و من حتی از دلایلی که می خواستم بیاورم هم شرمزده بودم.
یک طوری که انگار هم رفتنم هم نرفتنم با عقایدم در ضدیت بودند اما بالاخره کفه ی ترازو به سمت نرفتن بیشتر کج می شد.
-شهرزاد نمی خوای بگی که به خاطر حرفای اون روز یلدا نمی خوای بری!
صورتم راچین می دهم و با لحن منزجری می گویم:
-معلومه که نه! حتی جزو آخرین دلیلامم نیست. اصلا چرا باید می رفتم؟ چه اتفاق مهمی بود مگه؟ یا مثلا اگه من نرم کارشون لنگ می مونه؟ منم یه مهمون دعوتی بودم مثل همه ی اون آدمایی که اونجان.
-پس چی خب؟
به بازویم تکیه می دهم و تنم را یک وری روی تخت بلند می کنم به چشمانش زل می زنم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪