#پارت۴۰۳
به جز وقت هایی که محمد مثل حالا نقش پدری اش را با نقش مرد خانواده بودن اشتباه می گرفت!
و این وقت ها بود که دلم ترس می گرفت... چون این محمد را از محمدی که به هیولای ذهنم شباهت داشت خطرناک تر می بینم!
محمدی که این گونه خودش را وقف رزا و خصوصا من بکند، وقتی مانند روزهای اول توقع بی تفاوتی هایش نسبت به خودم را دارم و او را این چنین عاجز و بی قرار می بینم، هوای دلم را پس میکند... مرا به فکر وا می دارد...
که چه می شد اگر که ما حالا یک خانواده بودیم؟ محمد هیچوقت مرا ترک نکرده بود و من تا به این اندازه پر از حسرت و نفرت و درد و زهر نبودم؟
که اگر او را در تمام شب هایی که دخترم را در بطنم همچون مرواریدی پرورش می دادم و در حسرت یک حضور گرم و آغوش امن بودم، داشتم حالا با هم چگونه بودیم؟
که شاید با تمام تفاوت هایی که بینمان بوده و هست، تفاوت فرهنگی و اعتقادی و چه و چه... می توانستیم که با هم بسازیم!
چون من خوب می دانستم اهمیت خانه و خانواده را! شاید یک نمونه درست و حسابی اش را نداشتم اما برای خانواده شدن با او و دخترم هرکاری می کردم!
شاید ها و اگرها... تمام چیزی است که شب ها درگیرم می کند. یقه ام را می گیرد و راه نفس را بر می بندد!
و این بین محمد سرزده و بی دعوت راهش را به دل نگون بختم هم باز می کند!
با زبان مهر با نگاه جادویی با لبخند وسوسه آمیزش... برای غم چشمان من عزا می گیرد!
با وقاحت در چشمانم زل می زند و مرا نور چشمش می خواند!
این طور وقت ها بود که از همیشه بیشتر از او می ترسیدم!
این طور وقت ها بود که پاهایم فرمان از قلبم نمی بردند و با هشدار مغزم قصد فرار می کردند!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
به جز وقت هایی که محمد مثل حالا نقش پدری اش را با نقش مرد خانواده بودن اشتباه می گرفت!
و این وقت ها بود که دلم ترس می گرفت... چون این محمد را از محمدی که به هیولای ذهنم شباهت داشت خطرناک تر می بینم!
محمدی که این گونه خودش را وقف رزا و خصوصا من بکند، وقتی مانند روزهای اول توقع بی تفاوتی هایش نسبت به خودم را دارم و او را این چنین عاجز و بی قرار می بینم، هوای دلم را پس میکند... مرا به فکر وا می دارد...
که چه می شد اگر که ما حالا یک خانواده بودیم؟ محمد هیچوقت مرا ترک نکرده بود و من تا به این اندازه پر از حسرت و نفرت و درد و زهر نبودم؟
که اگر او را در تمام شب هایی که دخترم را در بطنم همچون مرواریدی پرورش می دادم و در حسرت یک حضور گرم و آغوش امن بودم، داشتم حالا با هم چگونه بودیم؟
که شاید با تمام تفاوت هایی که بینمان بوده و هست، تفاوت فرهنگی و اعتقادی و چه و چه... می توانستیم که با هم بسازیم!
چون من خوب می دانستم اهمیت خانه و خانواده را! شاید یک نمونه درست و حسابی اش را نداشتم اما برای خانواده شدن با او و دخترم هرکاری می کردم!
شاید ها و اگرها... تمام چیزی است که شب ها درگیرم می کند. یقه ام را می گیرد و راه نفس را بر می بندد!
و این بین محمد سرزده و بی دعوت راهش را به دل نگون بختم هم باز می کند!
با زبان مهر با نگاه جادویی با لبخند وسوسه آمیزش... برای غم چشمان من عزا می گیرد!
با وقاحت در چشمانم زل می زند و مرا نور چشمش می خواند!
این طور وقت ها بود که از همیشه بیشتر از او می ترسیدم!
این طور وقت ها بود که پاهایم فرمان از قلبم نمی بردند و با هشدار مغزم قصد فرار می کردند!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪