#پارت۳۹۱
صدرا دوست خوبی برای من بوده است. من دلم نمی خواهد چیزی را از کسی بشنود و فکر کند که من قصد داشته ام از او پنهان کنم.
مسئله فقط این بود که من با اشتراک گذاشتن زندگی خصوصی ام با هرکسی غیر از مهشید راحت نبودم.
اما یک حسی درونی داشتم که انگار مرا موظف می دانست تا صدرا را به داخل این دایره وارد کنم.
-بهم بگو بدونم... خیلی سخت نیست. من آدم سختگیری نیستم و میتونی مطمئن باشی که این سینه مخزن اسرارت میشه.
لبخندش مهربان و خالص است و این لبخند به من هم سرایت می کند.
کم کم داشتم باورش می کردم. به خوب بودنش به نیت پاکش...
-تو یه طوری خوبی که مردای تو قصه ها هم به گرد پات نمی رسن!
می گویم و خودم هم به خنده می افتم. صورتش کمی سرخ می شود و برایم جالب است که خجالت زده اش کرده ام. انتظار این تعریف را از جانب من در این موقعیت نداشت.
دستانش را در جیبش فرو می برد و من هم همین کار را می کنم. سرما نوک انگشتانم را بی حس کرده بود.
-تو راجع به زندگی من یه چیزایی رو می دونی. اینکه تو چه شرایطی دارم دخترمو بزرک می کنم. اما اینکه من از ابتدا چرا اینجا اومدم رو نه...
از تغییر بحث ناگهانی ام، شوکه شده نگاهم می کند. امانش نمی دهم. حالا که شروع کرده ام باید تمامش کنم وگرنه ممکن بود هرگز شرایطش پیش نیاید.
همه چیز را تعریف می کنم و او با جدیت گوش می دهد. تا به آخرش را... حرفم به پایان رسیده و او همچنان ساکت است.
-چرا هیچی نمیگی؟
لحظه ای تکان می خورد و نفس عمیقی می گیرد. جفت دستانش را در هم گره می زند و پشت گردنش می برد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
صدرا دوست خوبی برای من بوده است. من دلم نمی خواهد چیزی را از کسی بشنود و فکر کند که من قصد داشته ام از او پنهان کنم.
مسئله فقط این بود که من با اشتراک گذاشتن زندگی خصوصی ام با هرکسی غیر از مهشید راحت نبودم.
اما یک حسی درونی داشتم که انگار مرا موظف می دانست تا صدرا را به داخل این دایره وارد کنم.
-بهم بگو بدونم... خیلی سخت نیست. من آدم سختگیری نیستم و میتونی مطمئن باشی که این سینه مخزن اسرارت میشه.
لبخندش مهربان و خالص است و این لبخند به من هم سرایت می کند.
کم کم داشتم باورش می کردم. به خوب بودنش به نیت پاکش...
-تو یه طوری خوبی که مردای تو قصه ها هم به گرد پات نمی رسن!
می گویم و خودم هم به خنده می افتم. صورتش کمی سرخ می شود و برایم جالب است که خجالت زده اش کرده ام. انتظار این تعریف را از جانب من در این موقعیت نداشت.
دستانش را در جیبش فرو می برد و من هم همین کار را می کنم. سرما نوک انگشتانم را بی حس کرده بود.
-تو راجع به زندگی من یه چیزایی رو می دونی. اینکه تو چه شرایطی دارم دخترمو بزرک می کنم. اما اینکه من از ابتدا چرا اینجا اومدم رو نه...
از تغییر بحث ناگهانی ام، شوکه شده نگاهم می کند. امانش نمی دهم. حالا که شروع کرده ام باید تمامش کنم وگرنه ممکن بود هرگز شرایطش پیش نیاید.
همه چیز را تعریف می کنم و او با جدیت گوش می دهد. تا به آخرش را... حرفم به پایان رسیده و او همچنان ساکت است.
-چرا هیچی نمیگی؟
لحظه ای تکان می خورد و نفس عمیقی می گیرد. جفت دستانش را در هم گره می زند و پشت گردنش می برد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪