کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت۳۴۳
#


چشم می بندم. روی این حقارت... روی فشاری که داشتم تحمل می کرد.


فقط منتظر بودم تا رفتارش با رزا را ببینم. ثانیه ها می گذشتند و من تا ترک کردن این خانه یک قدم فاصله داشتم. یک قدمی را که با توجه به رفتار این مرد بر میداشتم! همه چیز به حرکت بعدی او بستگی داشت.


منیر خانوم جلو می آید. دست رزا را می کشد تا به سمت او ببرد. رزا چشمانش را به سمت من می چرخاند.


او هم این جو سنگین را واضح حس کرده بود. دلش رفتن نمی خواست. لبخند می زنم و با سر اشاره می کنم که دست مادر بزرگش را بگیرد.


با تردید دستش را می گیرد و چند قدم جلو می رود. محمد کنارم ایستاده بود و او هم سلامش بی جواب مانده بود و انقباض بدنش مرا بیشتر عصبی می کرد.


انگار که او هم ترس از اتفاقات لحظات بعد را داشت. و من ترجیح می دادم تا حداقل او آرام باشد تا آرامشش را به من هم منتقل کند.


رزا مقابل جهانگیر خان می ایستد و سر بالا می برد و بعد از چند ثانیه می گوید:


-سلام. من لُزا خانوم هستم. من شمالو (شما رو) میشناسم... اون لوز (روز) بغلم کلدین(کردین)... سیبیلای گشنگی(قشنگی) داشتین.


دلم برای زبان شیرین دخترکم، برای ادب و احترامی که برای بزرگتر از خودش قائل می شد، برای نوع آشنایی دادنش، ضعف می رود. یک حس افتخار و بالندگی داشتم انگار...


یک طور هایی دوست نداشتم که فکر کنند چون رزا پدر نداشته باری به هرجهت بار آمده. من برای تربیت او چیزی کم نگذاشته بودم.


گوشه چشمان محمد جمع می شود و لبخند یک وری روی صورتش نقش می بندد. انگار که دقیقا هر آنچه که من داشتم حس می کردم او هم حس می کرد.


-سلام دختر جون...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳۴۳
#


چشم می بندم. روی این حقارت... روی فشاری که داشتم تحمل می کرد.


فقط منتظر بودم تا رفتارش با رزا را ببینم. ثانیه ها می گذشتند و من تا ترک کردن این خانه یک قدم فاصله داشتم. یک قدمی را که با توجه به رفتار این مرد بر میداشتم! همه چیز به حرکت بعدی او بستگی داشت.


منیر خانوم جلو می آید. دست رزا را می کشد تا به سمت او ببرد. رزا چشمانش را به سمت من می چرخاند.


او هم این جو سنگین را واضح حس کرده بود. دلش رفتن نمی خواست. لبخند می زنم و با سر اشاره می کنم که دست مادر بزرگش را بگیرد.


با تردید دستش را می گیرد و چند قدم جلو می رود. محمد کنارم ایستاده بود و او هم سلامش بی جواب مانده بود و انقباض بدنش مرا بیشتر عصبی می کرد.


انگار که او هم ترس از اتفاقات لحظات بعد را داشت. و من ترجیح می دادم تا حداقل او آرام باشد تا آرامشش را به من هم منتقل کند.


رزا مقابل جهانگیر خان می ایستد و سر بالا می برد و بعد از چند ثانیه می گوید:


-سلام. من لُزا خانوم هستم. من شمالو (شما رو) میشناسم... اون لوز (روز) بغلم کلدین(کردین)... سیبیلای گشنگی(قشنگی) داشتین.


دلم برای زبان شیرین دخترکم، برای ادب و احترامی که برای بزرگتر از خودش قائل می شد، برای نوع آشنایی دادنش، ضعف می رود. یک حس افتخار و بالندگی داشتم انگار...


یک طور هایی دوست نداشتم که فکر کنند چون رزا پدر نداشته باری به هرجهت بار آمده. من برای تربیت او چیزی کم نگذاشته بودم.


گوشه چشمان محمد جمع می شود و لبخند یک وری روی صورتش نقش می بندد. انگار که دقیقا هر آنچه که من داشتم حس می کردم او هم حس می کرد.


-سلام دختر جون...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪