کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۳۴۱


حقیقت این بود که محمد خیلی سریع تر از چیزی که انتظارش را داشتم نقشش را پذیرفته بود.


خیلی خوب داشت از پسش بر می آید. انگار زاده شده بود تا پدر باشد.

اما چیزی که من با آن مشکل اساسی داشتم این اضافه کاری هایش بود. نمی توانست پدر بودنش برای رزا را، از مرد خانواده ی ما بودن تفکیک کند انگار!

یادش می دادم من... یادش می دادم!

***

ماشین را به داخل خانه می برد و به محض اینکه ماشین خاموش می شود من حس می کنم که به یکباره هوای درون اتاقک اتومبیل را بلعیده اند.

در ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم. رزا را پیاده می کنم و دستش را می گیرم و با راهنمایی محمد به سمت خانه شان به راه می افتیم.


محدثه و حاج خانوم هر دو در درگاه در منتظرمان بودند و من تلاش می کنم تا چیزی شبیه به لبخند روی لب هایم بکشم.


با محدثه دست می دهم اما منیر خانوم را در آغوش می کشم. قلبا دوستش داشتم.


-بیا ببینمت تو رو خوشگل عمه...


رزا به واسطه ی آن شبی را که با محمد و محدثه و منیر خانوم شام بیرون رفته بود کاملا با محدثه آشنا بود و خیلی راحت در آغوشش جای گرفت.


-بفرمایید عزیزم. خوش اومدین خونه ی خودتونه...

لبخندی رو به او می زنم و از چهره با محبت محدثه کمی انرژی می گیرم. همین که بدانم غیر از منیر خانوم شخص دیگری هم از حضور ما خرسند است ریتم تپش های قلبم را آرام تر می کند.


از راهروی کوتاه گذر می کنیم و وقتی کسی را نمی بینم جو خانه بی نهایت سنگین به نظر می رسد.


-محسن اینا نیومدن هنوز؟

-نه داداش یکم دیرتر میان. شهرزاد جان کتت رو بگیرم؟


شال و کتم را در می آورم و با تشکری به دستش می دهم. یک بافت زیتونی رنگ و یک جین زغالی رنگ پوشیده بودم و موهای را دم اسبی پشت سرم بسته بودم. به اندازه ی همیشه آرایش کرده بودم.
♡♡♡

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳۴۱


حقیقت این بود که محمد خیلی سریع تر از چیزی که انتظارش را داشتم نقشش را پذیرفته بود.


خیلی خوب داشت از پسش بر می آید. انگار زاده شده بود تا پدر باشد.

اما چیزی که من با آن مشکل اساسی داشتم این اضافه کاری هایش بود. نمی توانست پدر بودنش برای رزا را، از مرد خانواده ی ما بودن تفکیک کند انگار!

یادش می دادم من... یادش می دادم!

***

ماشین را به داخل خانه می برد و به محض اینکه ماشین خاموش می شود من حس می کنم که به یکباره هوای درون اتاقک اتومبیل را بلعیده اند.

در ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم. رزا را پیاده می کنم و دستش را می گیرم و با راهنمایی محمد به سمت خانه شان به راه می افتیم.


محدثه و حاج خانوم هر دو در درگاه در منتظرمان بودند و من تلاش می کنم تا چیزی شبیه به لبخند روی لب هایم بکشم.


با محدثه دست می دهم اما منیر خانوم را در آغوش می کشم. قلبا دوستش داشتم.


-بیا ببینمت تو رو خوشگل عمه...


رزا به واسطه ی آن شبی را که با محمد و محدثه و منیر خانوم شام بیرون رفته بود کاملا با محدثه آشنا بود و خیلی راحت در آغوشش جای گرفت.


-بفرمایید عزیزم. خوش اومدین خونه ی خودتونه...

لبخندی رو به او می زنم و از چهره با محبت محدثه کمی انرژی می گیرم. همین که بدانم غیر از منیر خانوم شخص دیگری هم از حضور ما خرسند است ریتم تپش های قلبم را آرام تر می کند.


از راهروی کوتاه گذر می کنیم و وقتی کسی را نمی بینم جو خانه بی نهایت سنگین به نظر می رسد.


-محسن اینا نیومدن هنوز؟

-نه داداش یکم دیرتر میان. شهرزاد جان کتت رو بگیرم؟


شال و کتم را در می آورم و با تشکری به دستش می دهم. یک بافت زیتونی رنگ و یک جین زغالی رنگ پوشیده بودم و موهای را دم اسبی پشت سرم بسته بودم. به اندازه ی همیشه آرایش کرده بودم.
♡♡♡


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪