#پارت۳۴۹
-چون محمد نخواسته بود که باشه. و هیچوقت تا همین اواخر نبودش حس نشد. دختر من توی سنی بود که متوجه این جای خالی شد. و وقتی تصادفا اسم شخص طرف قرار دادمون رو شنیدم تصمیم گرفتم که به خواسته ی دخترم عمل کنم. و بعدش اتفاقات سیر خودشون رو طی کردن.
آنقدر چهره اش بی حس و جدی بود که هیچ چیز از صورتش نمی خواندم. نمی فهمیدم که باورم کرده یا نه! این عصبی ترم می کرد.
به خودم یادآوری می کنم که من روراستم و چیزی برای پنهان کردن ندارم و وقتی از خودم مطمئنم چرا باید نگران باور کردن یا نکردن او باشم؟
-محمد هنوز نتونسته هضم کنه که چه اتفاقی توی زندگیش افتاده! محمد نمی تونه صبح نقش پدری برای دختر یه زن دیگه رو بازی کنه و شب ها نقش شوهر برای یه زن دیگه...!
چه می خواست بگوید؟ اینکه بین زندگی روزانه و شبانه اش دخترم من الویت دومش خواهد بود؟ اصلا شاید جزء انتخاب هایش نباشد؟
و آن وقت من محمد را زنده می گذاشتم؟
-من قبل از اینکه رزا و پدرش رو با هم روبرو کنم سنگام رو با پسرتون وا کندم! بهش اولتیماتوم دادم که رزا، من نمیشه! که اگر نخواد پدرش باشه کافیه بگه و من طوری از زندگیش میرم که انگار هرگز نه من و نه رزایی نبوده! پسر شما انتخابش این بود که پدر باشه! وگرنه من در رو برای خروجش باز گذاشته بودم.
دست در جیبش برد و تسبیحش را بیرون کشید. در این وانفسا به این فکر می کنم که نمونه ی این تسبیح را دست محمد هم دیده بودم. نگاهم را به چشمانش می دوزم و بدون ذره ای لغزش با همان قاطعیت می غرم:
-اما حالا؟ این در بسته شده! مهر و موم شده. حالا نمی تونه جا بزنه و عقب بکشه. خودش می دونه که رزا خدای منه. دین و دنیامو می سوزونم اما نمی ذارم کسی فکر آسیب به دخترم رو از ذهنش بگذرونه! رزا به پدرش وابسته شده. حضورش رو توی زندگیش پذیرفته! نمی ذارم طعم تلخ خیانت رو توی این سن بهش بچشونه. نمی ذارم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-چون محمد نخواسته بود که باشه. و هیچوقت تا همین اواخر نبودش حس نشد. دختر من توی سنی بود که متوجه این جای خالی شد. و وقتی تصادفا اسم شخص طرف قرار دادمون رو شنیدم تصمیم گرفتم که به خواسته ی دخترم عمل کنم. و بعدش اتفاقات سیر خودشون رو طی کردن.
آنقدر چهره اش بی حس و جدی بود که هیچ چیز از صورتش نمی خواندم. نمی فهمیدم که باورم کرده یا نه! این عصبی ترم می کرد.
به خودم یادآوری می کنم که من روراستم و چیزی برای پنهان کردن ندارم و وقتی از خودم مطمئنم چرا باید نگران باور کردن یا نکردن او باشم؟
-محمد هنوز نتونسته هضم کنه که چه اتفاقی توی زندگیش افتاده! محمد نمی تونه صبح نقش پدری برای دختر یه زن دیگه رو بازی کنه و شب ها نقش شوهر برای یه زن دیگه...!
چه می خواست بگوید؟ اینکه بین زندگی روزانه و شبانه اش دخترم من الویت دومش خواهد بود؟ اصلا شاید جزء انتخاب هایش نباشد؟
و آن وقت من محمد را زنده می گذاشتم؟
-من قبل از اینکه رزا و پدرش رو با هم روبرو کنم سنگام رو با پسرتون وا کندم! بهش اولتیماتوم دادم که رزا، من نمیشه! که اگر نخواد پدرش باشه کافیه بگه و من طوری از زندگیش میرم که انگار هرگز نه من و نه رزایی نبوده! پسر شما انتخابش این بود که پدر باشه! وگرنه من در رو برای خروجش باز گذاشته بودم.
دست در جیبش برد و تسبیحش را بیرون کشید. در این وانفسا به این فکر می کنم که نمونه ی این تسبیح را دست محمد هم دیده بودم. نگاهم را به چشمانش می دوزم و بدون ذره ای لغزش با همان قاطعیت می غرم:
-اما حالا؟ این در بسته شده! مهر و موم شده. حالا نمی تونه جا بزنه و عقب بکشه. خودش می دونه که رزا خدای منه. دین و دنیامو می سوزونم اما نمی ذارم کسی فکر آسیب به دخترم رو از ذهنش بگذرونه! رزا به پدرش وابسته شده. حضورش رو توی زندگیش پذیرفته! نمی ذارم طعم تلخ خیانت رو توی این سن بهش بچشونه. نمی ذارم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳۴۹
-چون محمد نخواسته بود که باشه. و هیچوقت تا همین اواخر نبودش حس نشد. دختر من توی سنی بود که متوجه این جای خالی شد. و وقتی تصادفا اسم شخص طرف قرار دادمون رو شنیدم تصمیم گرفتم که به خواسته ی دخترم عمل کنم. و بعدش اتفاقات سیر خودشون رو طی کردن.
آنقدر چهره اش بی حس و جدی بود که هیچ چیز از صورتش نمی خواندم. نمی فهمیدم که باورم کرده یا نه! این عصبی ترم می کرد.
به خودم یادآوری می کنم که من روراستم و چیزی برای پنهان کردن ندارم و وقتی از خودم مطمئنم چرا باید نگران باور کردن یا نکردن او باشم؟
-محمد هنوز نتونسته هضم کنه که چه اتفاقی توی زندگیش افتاده! محمد نمی تونه صبح نقش پدری برای دختر یه زن دیگه رو بازی کنه و شب ها نقش شوهر برای یه زن دیگه...!
چه می خواست بگوید؟ اینکه بین زندگی روزانه و شبانه اش دخترم من الویت دومش خواهد بود؟ اصلا شاید جزء انتخاب هایش نباشد؟
و آن وقت من محمد را زنده می گذاشتم؟
-من قبل از اینکه رزا و پدرش رو با هم روبرو کنم سنگام رو با پسرتون وا کندم! بهش اولتیماتوم دادم که رزا، من نمیشه! که اگر نخواد پدرش باشه کافیه بگه و من طوری از زندگیش میرم که انگار هرگز نه من و نه رزایی نبوده! پسر شما انتخابش این بود که پدر باشه! وگرنه من در رو برای خروجش باز گذاشته بودم.
دست در جیبش برد و تسبیحش را بیرون کشید. در این وانفسا به این فکر می کنم که نمونه ی این تسبیح را دست محمد هم دیده بودم. نگاهم را به چشمانش می دوزم و بدون ذره ای لغزش با همان قاطعیت می غرم:
-اما حالا؟ این در بسته شده! مهر و موم شده. حالا نمی تونه جا بزنه و عقب بکشه. خودش می دونه که رزا خدای منه. دین و دنیامو می سوزونم اما نمی ذارم کسی فکر آسیب به دخترم رو از ذهنش بگذرونه! رزا به پدرش وابسته شده. حضورش رو توی زندگیش پذیرفته! نمی ذارم طعم تلخ خیانت رو توی این سن بهش بچشونه. نمی ذارم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-چون محمد نخواسته بود که باشه. و هیچوقت تا همین اواخر نبودش حس نشد. دختر من توی سنی بود که متوجه این جای خالی شد. و وقتی تصادفا اسم شخص طرف قرار دادمون رو شنیدم تصمیم گرفتم که به خواسته ی دخترم عمل کنم. و بعدش اتفاقات سیر خودشون رو طی کردن.
آنقدر چهره اش بی حس و جدی بود که هیچ چیز از صورتش نمی خواندم. نمی فهمیدم که باورم کرده یا نه! این عصبی ترم می کرد.
به خودم یادآوری می کنم که من روراستم و چیزی برای پنهان کردن ندارم و وقتی از خودم مطمئنم چرا باید نگران باور کردن یا نکردن او باشم؟
-محمد هنوز نتونسته هضم کنه که چه اتفاقی توی زندگیش افتاده! محمد نمی تونه صبح نقش پدری برای دختر یه زن دیگه رو بازی کنه و شب ها نقش شوهر برای یه زن دیگه...!
چه می خواست بگوید؟ اینکه بین زندگی روزانه و شبانه اش دخترم من الویت دومش خواهد بود؟ اصلا شاید جزء انتخاب هایش نباشد؟
و آن وقت من محمد را زنده می گذاشتم؟
-من قبل از اینکه رزا و پدرش رو با هم روبرو کنم سنگام رو با پسرتون وا کندم! بهش اولتیماتوم دادم که رزا، من نمیشه! که اگر نخواد پدرش باشه کافیه بگه و من طوری از زندگیش میرم که انگار هرگز نه من و نه رزایی نبوده! پسر شما انتخابش این بود که پدر باشه! وگرنه من در رو برای خروجش باز گذاشته بودم.
دست در جیبش برد و تسبیحش را بیرون کشید. در این وانفسا به این فکر می کنم که نمونه ی این تسبیح را دست محمد هم دیده بودم. نگاهم را به چشمانش می دوزم و بدون ذره ای لغزش با همان قاطعیت می غرم:
-اما حالا؟ این در بسته شده! مهر و موم شده. حالا نمی تونه جا بزنه و عقب بکشه. خودش می دونه که رزا خدای منه. دین و دنیامو می سوزونم اما نمی ذارم کسی فکر آسیب به دخترم رو از ذهنش بگذرونه! رزا به پدرش وابسته شده. حضورش رو توی زندگیش پذیرفته! نمی ذارم طعم تلخ خیانت رو توی این سن بهش بچشونه. نمی ذارم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪