#پارت۳۴۰
شاید باید همین چند پله ای که بینمان فاصله بود را طی می کردم و این سرخوشی توی لحنش را فیزیکی پاسخ می دادم.
با یه مشت زیبا و دلفریب مثلا...
-هرطور راحتی!
با حرص غریدم و گوشی را قطع کردم. نفس نفس می زنم و به او که خیلی عادی و ریلکس با آن عینک آفتابی مشکی رنگش به ماشین غول پیکرش تکیه زده و پا روی پا انداخته و گوشی را درون جیب کتش فرو می کند، نگاه می کنم و همچون گاو خشمگین نفس می زنم.
طوری ژست گرفته بود و کوچه را برانداز می کرد انگار که او داروغه ی محل بود!
-لعنتی...
به سمت مامان و مهشید که برمیگردم با دیدن صورت های آماده ی انفجارشان، آتش درونم بیشتر زبانه می کشد.
-چیزی شده بگین ما هم بخندیم...!
غریدم و مهشید سرخ تر شد و مامان دست مهشید را در مشتش فشرد و گفت:
-نه فقط می دیدی اگه آبی شربتی چیزی لازمه ببریم براشون بالاخره زحمت دارن می کشن!
مهشید منفجر می شود از کمر پشت مامان تا می شود و مامان پشت می کند و از خنده ریسه می رود و من نمی فهمم واقعا کجای این دیوانگی ها این طور برایشان خنده دار آمده که پخش زمینند!
با فحش های زیر لبی به محمد پشت می کنم و می روم تا رزا را بیدار کنم. هرچه زودتر دوش بگیریم آماده شویم تا این فصاحت جمع شود.
هر روز هر روز پشت در خانه ی ما بود و من به خاطر رزا و وابستگی زیادش به او خرده نمی گرفتم.
اما نه اینکه انقدر واضح تو روز روشن مقابل خانه مان بایستد و در کارهایی که مربوط به او نبود دخالت کند!
نمی خواستم که تا وقتی اینجا هستیم مشکلی داشته باشیم. نمی فهمید که این رفتارهایش ممکن بود برایمان ایجاد مشکل کند؟
♡♡♡
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
شاید باید همین چند پله ای که بینمان فاصله بود را طی می کردم و این سرخوشی توی لحنش را فیزیکی پاسخ می دادم.
با یه مشت زیبا و دلفریب مثلا...
-هرطور راحتی!
با حرص غریدم و گوشی را قطع کردم. نفس نفس می زنم و به او که خیلی عادی و ریلکس با آن عینک آفتابی مشکی رنگش به ماشین غول پیکرش تکیه زده و پا روی پا انداخته و گوشی را درون جیب کتش فرو می کند، نگاه می کنم و همچون گاو خشمگین نفس می زنم.
طوری ژست گرفته بود و کوچه را برانداز می کرد انگار که او داروغه ی محل بود!
-لعنتی...
به سمت مامان و مهشید که برمیگردم با دیدن صورت های آماده ی انفجارشان، آتش درونم بیشتر زبانه می کشد.
-چیزی شده بگین ما هم بخندیم...!
غریدم و مهشید سرخ تر شد و مامان دست مهشید را در مشتش فشرد و گفت:
-نه فقط می دیدی اگه آبی شربتی چیزی لازمه ببریم براشون بالاخره زحمت دارن می کشن!
مهشید منفجر می شود از کمر پشت مامان تا می شود و مامان پشت می کند و از خنده ریسه می رود و من نمی فهمم واقعا کجای این دیوانگی ها این طور برایشان خنده دار آمده که پخش زمینند!
با فحش های زیر لبی به محمد پشت می کنم و می روم تا رزا را بیدار کنم. هرچه زودتر دوش بگیریم آماده شویم تا این فصاحت جمع شود.
هر روز هر روز پشت در خانه ی ما بود و من به خاطر رزا و وابستگی زیادش به او خرده نمی گرفتم.
اما نه اینکه انقدر واضح تو روز روشن مقابل خانه مان بایستد و در کارهایی که مربوط به او نبود دخالت کند!
نمی خواستم که تا وقتی اینجا هستیم مشکلی داشته باشیم. نمی فهمید که این رفتارهایش ممکن بود برایمان ایجاد مشکل کند؟
♡♡♡
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪