#پارت۳۳۸
اخم می کنم و با لحنی که بیشتر از آنچه که قصدش را داشته باشم تهاجمی ست می گویم:
-محمد؟ چکار داری می کنی؟
سکوت می کند. از پنجره زیر نظرش می گیرم. مشتش را در هوا می برد و دور خودش می چرخد. کلافه شده انگار.
توقع داشت نفهمم؟ وقتی با این سر و صدا و دم و دستگاه آمده؟
کف دستش را پشت گردنش می کشد و من بیشتر تحت فشار می گذارمش:
-سوال من جواب نداشت؟
-خب... من که کاری به شما ندارم. یکم زودتر کارام تموم شد گفتم به جای اینکه برم خونه دوباره بیام دنبال شما بیام اینجا تا وقتی شما آماده شید یه کار مفید هم بکنم...!
اخم در هم می کشم و مامان همچنان با کنجکاوی کنارم ایستاده و مهشید هم از راه می رسد...
-اون وقت چی باشه اون کار مفید شما دم خونه ی من؟
-خب... تیر برق جلوی خونتون لامپش سوخته...
چشمانم تا آخرین درجه باز می شود و رگ های چشمم یک به یک کش می آیند.
-و...؟
همانطور که منتظر پاسخی از جانب او هستم، پسرکی که در سوپر مارکت کار می کرد از کنارش رد می شود و با احترام دست روی سینه می گذارد و سلام علیک می کند و او هم به تبع از او رفتارش را تکرار می کند و این انگار بیشتر آتشم می زند!
این جا چه خبر بود؟ جوشی و کم طاقت تر می غرم:
-جدی می گم محمد! این جا چی می خوای؟
-منم جدی ام!
با لحنی که این بار خیلی مطمئن تر شده و اتفاقا حق به جانب به گوشم می رسد ادامه می دهد:
-شبا کوچتون خیلی تاریک میشه! شاید لازم شد شب بیاید بیرون نمیشه که آخه تو این تاریکی! خطرناکه!
و من یادم به پریشبی می افتد که وقتی رزا را آورده بود، داشت با دقت سرتاسر کوچه را برانداز می کرد و من آن زمان نفهمیدم که دلیل کارش چه می تواند باشد!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
اخم می کنم و با لحنی که بیشتر از آنچه که قصدش را داشته باشم تهاجمی ست می گویم:
-محمد؟ چکار داری می کنی؟
سکوت می کند. از پنجره زیر نظرش می گیرم. مشتش را در هوا می برد و دور خودش می چرخد. کلافه شده انگار.
توقع داشت نفهمم؟ وقتی با این سر و صدا و دم و دستگاه آمده؟
کف دستش را پشت گردنش می کشد و من بیشتر تحت فشار می گذارمش:
-سوال من جواب نداشت؟
-خب... من که کاری به شما ندارم. یکم زودتر کارام تموم شد گفتم به جای اینکه برم خونه دوباره بیام دنبال شما بیام اینجا تا وقتی شما آماده شید یه کار مفید هم بکنم...!
اخم در هم می کشم و مامان همچنان با کنجکاوی کنارم ایستاده و مهشید هم از راه می رسد...
-اون وقت چی باشه اون کار مفید شما دم خونه ی من؟
-خب... تیر برق جلوی خونتون لامپش سوخته...
چشمانم تا آخرین درجه باز می شود و رگ های چشمم یک به یک کش می آیند.
-و...؟
همانطور که منتظر پاسخی از جانب او هستم، پسرکی که در سوپر مارکت کار می کرد از کنارش رد می شود و با احترام دست روی سینه می گذارد و سلام علیک می کند و او هم به تبع از او رفتارش را تکرار می کند و این انگار بیشتر آتشم می زند!
این جا چه خبر بود؟ جوشی و کم طاقت تر می غرم:
-جدی می گم محمد! این جا چی می خوای؟
-منم جدی ام!
با لحنی که این بار خیلی مطمئن تر شده و اتفاقا حق به جانب به گوشم می رسد ادامه می دهد:
-شبا کوچتون خیلی تاریک میشه! شاید لازم شد شب بیاید بیرون نمیشه که آخه تو این تاریکی! خطرناکه!
و من یادم به پریشبی می افتد که وقتی رزا را آورده بود، داشت با دقت سرتاسر کوچه را برانداز می کرد و من آن زمان نفهمیدم که دلیل کارش چه می تواند باشد!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪