#پارت۲۹٠
-می خوای تو بری؟ من میگم قرار داشت نتونست بمونه، خودم جوابشونو میدم...
با نگرانی بی حدی چشمان پسرش را می کاود. البته که قصد داشت هرچه زودتر به زندگی محمد سامان بدهد و اتفاقا می خواست که محمد خودش سنگ های راهش را بردارد تا به نوعی جزای بی مسئولیتی اش را در گذشته کشیده باشد و یاد بگیرد که باید با مشکلات دست و پنجه نرم کند. که فرار اولین راه حلش نباشد!
اما دیشب بعد از صحبت های محمد و جهانگیر خان و بعد هم آن شام خانوادگی که نزدیک بود با تیکه ها و طعنه های تمام نشدنی یلدا به میدان جنگ تبدیل شود، فشار عصبی زیادی به محمد آمده بود.
حداقل الان نمی خواست پشتش را خالی بگذارد. بعد از دیشب حقش نبود که با همسر صفایی روبرو شود!
دلش مادرانه برای پسرش می گیرد و نگرانی به سینه اش چنگ انداخته است. مبادا دوباره یک حمله میگرنی دیگر گریبان گیرش شود!
-نه قربونت برم مگه من تو رو با این قوم عجوج مجوج تنها می ذارم...
لحظه ای فکر می کند و بعد با اخم های در هم رفته ای دست در جیبش می برد و با لحن محکم تری می گوید:
-که بعدم بگن از روبرویی با ما ترسیده و قایم شده... برازنده ما نیستت مادر جان!
مادرش به نشانه ی تائید حرفش سری تکان می دهد و بعد هر دو با هم به طرف آشپزخانه می روند.
منیر خانوم با اصرار چند لقمه به محمد می خوراند و هنوز چایش را تا انتها سر نکشیده که صدای زنگ آیفون خبر از آمدنشان می دهد.
چندی بعد هر چهارنفرشان درون پذیرایی مقابل هم نشسته بودند و پشت چشم نازک کردن های تمام نشدنی شیرین خانوم تمامی ندارد.
لاله سرش را به زیر انداخته و چنان انگشتانش را در هم می چلاند که صدای تق شکستن انگشتش سکوت بینشان را می شکند.
از خجالت سرخ می شود و ترسیده به محمد نگاه می کند و با هول عذر خواهی می کند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-می خوای تو بری؟ من میگم قرار داشت نتونست بمونه، خودم جوابشونو میدم...
با نگرانی بی حدی چشمان پسرش را می کاود. البته که قصد داشت هرچه زودتر به زندگی محمد سامان بدهد و اتفاقا می خواست که محمد خودش سنگ های راهش را بردارد تا به نوعی جزای بی مسئولیتی اش را در گذشته کشیده باشد و یاد بگیرد که باید با مشکلات دست و پنجه نرم کند. که فرار اولین راه حلش نباشد!
اما دیشب بعد از صحبت های محمد و جهانگیر خان و بعد هم آن شام خانوادگی که نزدیک بود با تیکه ها و طعنه های تمام نشدنی یلدا به میدان جنگ تبدیل شود، فشار عصبی زیادی به محمد آمده بود.
حداقل الان نمی خواست پشتش را خالی بگذارد. بعد از دیشب حقش نبود که با همسر صفایی روبرو شود!
دلش مادرانه برای پسرش می گیرد و نگرانی به سینه اش چنگ انداخته است. مبادا دوباره یک حمله میگرنی دیگر گریبان گیرش شود!
-نه قربونت برم مگه من تو رو با این قوم عجوج مجوج تنها می ذارم...
لحظه ای فکر می کند و بعد با اخم های در هم رفته ای دست در جیبش می برد و با لحن محکم تری می گوید:
-که بعدم بگن از روبرویی با ما ترسیده و قایم شده... برازنده ما نیستت مادر جان!
مادرش به نشانه ی تائید حرفش سری تکان می دهد و بعد هر دو با هم به طرف آشپزخانه می روند.
منیر خانوم با اصرار چند لقمه به محمد می خوراند و هنوز چایش را تا انتها سر نکشیده که صدای زنگ آیفون خبر از آمدنشان می دهد.
چندی بعد هر چهارنفرشان درون پذیرایی مقابل هم نشسته بودند و پشت چشم نازک کردن های تمام نشدنی شیرین خانوم تمامی ندارد.
لاله سرش را به زیر انداخته و چنان انگشتانش را در هم می چلاند که صدای تق شکستن انگشتش سکوت بینشان را می شکند.
از خجالت سرخ می شود و ترسیده به محمد نگاه می کند و با هول عذر خواهی می کند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪