#پارت۲۸۶
در نظرش اصلا هیچ چیز آن دختر، با فرهنگ خانوادگی آن ها نمی خواند. در آن بلبشو و آشوب ها، عنوان کردن این مسئله هم خود معضلی بود.
صدایش آرام است و از زور شرم دستش را روی چشمانش می گذارد و می نالد:
-فکر می کردم که خودت نخواستی که پیدا بشی. فکر می کردم که بالاخره متوجه تفاوت هامون شدی. همون چیزی که فکر منم مشغول کرده بود. تفاوت فرهنگی و خب... نمی دونم چی بگم اما مهم تر از همه اش فکر می کردم خسته کننده بودن من تو رو هم از من زده کرده! تو دختر شاد و سرزنده ای بودی. منو تراژدی های تموم نشدنی زندگی من مال دنیای صورتی تو نبود!
-یا شایدم من زیادی با دنیای شاهانه شما فاصله داشتم. اون عروسی نبودم که تو بخوای دستشو بگیری به خانواده ات معرفی کنی!
حق می گفت نمی گفت؟ آن روزها حتی وقتی برای پیدا کردن او به تهران رفته بود هم پر از تردید بود.
که چگونه شهرزاد را به عنوان همسرش معرفی کند. چطور از شر قضاوت های تمام نشدنی اطرافیانش در امان بماند؟ اما صد در صد به خاطر پول نبود! به خاطر ثروت نبود...
بی نفس، نفس می زند:
-اشتباه کردم. نمی فهمیدم... پشیمونم به خدا... به علی پشیمونم...
شهرزاد از این اعتراف تلخش، ابراز پشیمانی اش، دلش می گیرد. انگار که با همین اعتراف صحه ای روی افکارش گذاشته بود.
چطور آدم هایی بودند؟ ارزش آدم ها را با پول می سنجیدند؟ انقدر کم ارزش؟ انقدر بی مقدار؟
متاسف است. شاید حق با محمد بود وقتی می گفت که آن زمان نمی فهمید. چون شهرزاد هم بینشی را که الان از زندگی دارد را نداشت.
ساعت های بسیاری به این فکر می کرد که کاش پدری داشت تا بالای سر یک دانه دخترش می ماند و او خطا نمی رفت.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
در نظرش اصلا هیچ چیز آن دختر، با فرهنگ خانوادگی آن ها نمی خواند. در آن بلبشو و آشوب ها، عنوان کردن این مسئله هم خود معضلی بود.
صدایش آرام است و از زور شرم دستش را روی چشمانش می گذارد و می نالد:
-فکر می کردم که خودت نخواستی که پیدا بشی. فکر می کردم که بالاخره متوجه تفاوت هامون شدی. همون چیزی که فکر منم مشغول کرده بود. تفاوت فرهنگی و خب... نمی دونم چی بگم اما مهم تر از همه اش فکر می کردم خسته کننده بودن من تو رو هم از من زده کرده! تو دختر شاد و سرزنده ای بودی. منو تراژدی های تموم نشدنی زندگی من مال دنیای صورتی تو نبود!
-یا شایدم من زیادی با دنیای شاهانه شما فاصله داشتم. اون عروسی نبودم که تو بخوای دستشو بگیری به خانواده ات معرفی کنی!
حق می گفت نمی گفت؟ آن روزها حتی وقتی برای پیدا کردن او به تهران رفته بود هم پر از تردید بود.
که چگونه شهرزاد را به عنوان همسرش معرفی کند. چطور از شر قضاوت های تمام نشدنی اطرافیانش در امان بماند؟ اما صد در صد به خاطر پول نبود! به خاطر ثروت نبود...
بی نفس، نفس می زند:
-اشتباه کردم. نمی فهمیدم... پشیمونم به خدا... به علی پشیمونم...
شهرزاد از این اعتراف تلخش، ابراز پشیمانی اش، دلش می گیرد. انگار که با همین اعتراف صحه ای روی افکارش گذاشته بود.
چطور آدم هایی بودند؟ ارزش آدم ها را با پول می سنجیدند؟ انقدر کم ارزش؟ انقدر بی مقدار؟
متاسف است. شاید حق با محمد بود وقتی می گفت که آن زمان نمی فهمید. چون شهرزاد هم بینشی را که الان از زندگی دارد را نداشت.
ساعت های بسیاری به این فکر می کرد که کاش پدری داشت تا بالای سر یک دانه دخترش می ماند و او خطا نمی رفت.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪