#پارت۲۸۰
-می گم حقمه. چشمم کور و دندم نرم... باید بیشتر از این بکشم. اما با همه ی وجودم می خوام که یکی پیدا بشه و بهم بگه که راهم درسته! نیاز دارم بشنوم که یه نفر به قطع بگه راهت اشتباه نیست و اگر همینطور ادامه بدم یه روزی می رسه که انقدر همه چیز سخت نباشه!
هر لحظه بغض صدایش مشهود تر می شد. قطعا اتفاقی افتاده بود که محمد اینگونه خسته و بریده بود.
لحظه ای فکر می کند اما نمی تواند خودش را راضی کند تا چیزی را که می خواهد به محمد بگوید...
-من کی باشم که درست و غلط تو رو بهت بگم محمد؟ من خودم پر از خطا و اشتباهم... چطور می تونم به تو این اطمینان رو بدم؟ به نظرم سراغ آدم درستی نیومدی!
شوخی می کرد؟ یا داشت سرگرانی می کرد؟ یا کمک را از او دریغ می کرد؟
چون تا جایی که او می دانست این زن نمونه یک انسان موفق بود! هیچ چیز به آن چیزی که او از شهرزاد تصور می کرد حتی ذره ای شباهت نداشت!
او یک دختر سر به هوا وخیال پرداز نبود! از او و خیلی های دیگری که می شناسد بیشتر معنای تعهد و مسئولیت را می دانست.
از خیلی هایی که ادعای خدا و پیغمبرشان می شد بهتر خدا را شناخته بود.
مگر نه اینکه آزارش به کسی نمی رسید و هرکجا که دست خیرش می رسید بی تردید و مشتاقانه می بخشید؟
آن وقت این زن ادعا می کرد که او انسانی ست پر از خطا! پر از اشتباه! اگر این گونه بود پس تکلیف محمد چه بود؟ تلخ خندی می زند...
-حق داری... می تونم تصور کنم که چقدر از من متنفری و این طبیعیه که نخوای حتی...
-محمد؟
حرفش را قطع می کند...
-جانِ محـ... جانم؟
با عجز گفت اما خودش هم میانه ی راه پشیمان شد. شهرزاد دلش نمی خواست این گونه خطاب شود و او دلش نمی خواست او را بیازارد!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-می گم حقمه. چشمم کور و دندم نرم... باید بیشتر از این بکشم. اما با همه ی وجودم می خوام که یکی پیدا بشه و بهم بگه که راهم درسته! نیاز دارم بشنوم که یه نفر به قطع بگه راهت اشتباه نیست و اگر همینطور ادامه بدم یه روزی می رسه که انقدر همه چیز سخت نباشه!
هر لحظه بغض صدایش مشهود تر می شد. قطعا اتفاقی افتاده بود که محمد اینگونه خسته و بریده بود.
لحظه ای فکر می کند اما نمی تواند خودش را راضی کند تا چیزی را که می خواهد به محمد بگوید...
-من کی باشم که درست و غلط تو رو بهت بگم محمد؟ من خودم پر از خطا و اشتباهم... چطور می تونم به تو این اطمینان رو بدم؟ به نظرم سراغ آدم درستی نیومدی!
شوخی می کرد؟ یا داشت سرگرانی می کرد؟ یا کمک را از او دریغ می کرد؟
چون تا جایی که او می دانست این زن نمونه یک انسان موفق بود! هیچ چیز به آن چیزی که او از شهرزاد تصور می کرد حتی ذره ای شباهت نداشت!
او یک دختر سر به هوا وخیال پرداز نبود! از او و خیلی های دیگری که می شناسد بیشتر معنای تعهد و مسئولیت را می دانست.
از خیلی هایی که ادعای خدا و پیغمبرشان می شد بهتر خدا را شناخته بود.
مگر نه اینکه آزارش به کسی نمی رسید و هرکجا که دست خیرش می رسید بی تردید و مشتاقانه می بخشید؟
آن وقت این زن ادعا می کرد که او انسانی ست پر از خطا! پر از اشتباه! اگر این گونه بود پس تکلیف محمد چه بود؟ تلخ خندی می زند...
-حق داری... می تونم تصور کنم که چقدر از من متنفری و این طبیعیه که نخوای حتی...
-محمد؟
حرفش را قطع می کند...
-جانِ محـ... جانم؟
با عجز گفت اما خودش هم میانه ی راه پشیمان شد. شهرزاد دلش نمی خواست این گونه خطاب شود و او دلش نمی خواست او را بیازارد!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪