#پارت۲۷۹
«سلام میشه تماس بگیرم الان؟ با خودت کار دارم...»
ساعت از دوازده گذشته بود اما نمی توانست بیش از این صبر کند. خواب به چشمانش حرام شده بود و اصلا نمی دانست که شهرزاد بیدار است یا نه!
اما اگر بیدار بود نمی خواست که شهرزاد به خیال اینکه تماس گرفته با رزا صحبت کند و به احتمال زیاد رزا خواب است تماسش را بی پاسخ بگذارد.
پاسخ پیامش می رسد و بلافاصله بازش می کند:
«سلام... چیزی شده؟ آره بیدارم مشکلی نیست...»
انگار شهرزاد را هم مشوش کرده بود که صبر نداشت تا تماس بگیرد و بپرسد که این ساعت از شب با او چکار دارد.
در سرمای هوا پنجره ی اتاقش را کامل باز گذاشته بود و با یک لا پیراهنی که دکمه هایش تا انتها باز بود مقابل باد بی رحم نیمه شب ایستاده بود و خم به ابرویش نمی آمد! تنش کوره ی آتش بود!
تماس را برقرار می کند و صدای ظریف شهرزاد در گوشی می پیچید...
-الو؟
نمی داند چرا اما به محض شنیدن صدایش بغض می کند...
لحظه ای گوشی را به پیشانی اش می چسباند و نفس نفس می زند. شهرزاد بی خبر از حال او فکر می کند تماس برقرار نشده...
-الو صدام میاد محمد؟
-سلام!
جان کند تا این کلمه را گفت... حالش بد بود و هر روز بدتر می شد.
-من خطا خیلی داشتم اما دارم راه رو درست می رم الان... درسته راهم نه؟ اینطوریه؟
شهرزاد جا خورده لحظه ای خیره ی تاریکی مقابلش می ماند.
این صدای دو رگه شده و گرفته شباهتی به صدای او نداشت. این لحن نا مطمئن و تا به این حد لغزنده!
-متوجه نمی شم...
می خواست بگوید متوجه نمی شوم که جواب این سوال را چرا از من می خواهی! اما ادامه ی حرفش را خورد و محمد نالید:
-شهرزاد من دارم تلاشمو می کنم... از همه طرف تحت فشارم... از همه طرف...! طعنه ها، تیکه ها و قضاوتا... و خب... بیشتر از همه نگاه توئه که اذیتم می کنه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
«سلام میشه تماس بگیرم الان؟ با خودت کار دارم...»
ساعت از دوازده گذشته بود اما نمی توانست بیش از این صبر کند. خواب به چشمانش حرام شده بود و اصلا نمی دانست که شهرزاد بیدار است یا نه!
اما اگر بیدار بود نمی خواست که شهرزاد به خیال اینکه تماس گرفته با رزا صحبت کند و به احتمال زیاد رزا خواب است تماسش را بی پاسخ بگذارد.
پاسخ پیامش می رسد و بلافاصله بازش می کند:
«سلام... چیزی شده؟ آره بیدارم مشکلی نیست...»
انگار شهرزاد را هم مشوش کرده بود که صبر نداشت تا تماس بگیرد و بپرسد که این ساعت از شب با او چکار دارد.
در سرمای هوا پنجره ی اتاقش را کامل باز گذاشته بود و با یک لا پیراهنی که دکمه هایش تا انتها باز بود مقابل باد بی رحم نیمه شب ایستاده بود و خم به ابرویش نمی آمد! تنش کوره ی آتش بود!
تماس را برقرار می کند و صدای ظریف شهرزاد در گوشی می پیچید...
-الو؟
نمی داند چرا اما به محض شنیدن صدایش بغض می کند...
لحظه ای گوشی را به پیشانی اش می چسباند و نفس نفس می زند. شهرزاد بی خبر از حال او فکر می کند تماس برقرار نشده...
-الو صدام میاد محمد؟
-سلام!
جان کند تا این کلمه را گفت... حالش بد بود و هر روز بدتر می شد.
-من خطا خیلی داشتم اما دارم راه رو درست می رم الان... درسته راهم نه؟ اینطوریه؟
شهرزاد جا خورده لحظه ای خیره ی تاریکی مقابلش می ماند.
این صدای دو رگه شده و گرفته شباهتی به صدای او نداشت. این لحن نا مطمئن و تا به این حد لغزنده!
-متوجه نمی شم...
می خواست بگوید متوجه نمی شوم که جواب این سوال را چرا از من می خواهی! اما ادامه ی حرفش را خورد و محمد نالید:
-شهرزاد من دارم تلاشمو می کنم... از همه طرف تحت فشارم... از همه طرف...! طعنه ها، تیکه ها و قضاوتا... و خب... بیشتر از همه نگاه توئه که اذیتم می کنه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪