#پارت۲۷۰
#
درست روی مبل مقابل محسن می نشیند و بدون اخم با نگاهی خیره و سنگین محسن را وادار می کند تا سر بالا کند و نگاهش کند!
-داشتی می گفتی محسن خان... اون قسمتش که از تو اجازه نگرفتم برای همسر اختیار کردن رشته کلامت از دستم در رفت!
محسن عصبی شده و رنگش رو به کبودی می رفت و واقعا حرص چه چیزی را می خورد؟
وقتی سکوت می کند یلدا به پشتی تکیه می دهد و دستش را روی انحنای پهلویش می کشد و طعنه می زند:
-شما یه صلاح مشورت با حاج آقا میاوردین خان داداش وگرنه کی اجازه خواست... محسن بد نمیگه که... میگه حرمت حاجی و حاج خانوم حفظ بشه...
حرف های تازه تازه می شنید! هیچوقت غیر از احوالپرسی با این زن هم کلام نمی شد و حالا انگار داشت ابعاد جدیدی از این زن را کشف می کرد.
زبان تند و نیش کنایه هایش همیشه صدای محدثه را در می آورد و حاج خانوم هرگز نمی گذاشت که بینشان کدورتی پیش بیاید اما تا این حد سبک مغزی را هم باور نداشت!
چطور به خودش اجازه می داد با او این گونه صحبت کند؟
-هنوز یادمون نرفته روزایی که لباس سیاه تن این خونه و خانواده بود پاتونو تو یه کفش کردین تا دایره تنبک تو خونه راه بندازیم و عروسی بگیریم. حاجی از آبرو گفت، حاج خانوم از حرمت خاک تازه میرزا! اومدین پیشم گفتین خدا رو خوش نمیاد دوتا جوون آلاخون والاخون سنت ها باشن و من خودم عروسیتونو راه انداختم! غیر اینه یلدا خانوم؟
یلدا صورتش را جمع می کند و دستی به روسری اش می کشد. هیچ انتظار این تندی را از محمدِ همیشه آرام نداشت. با دست پاچگی گردنش را کج می کند و حرصی شده می گوید:
-خان داداش الان صحبت سر چیز دیگه ایه گذشته رو نبش قبر می کنید که به کجا برسید؟
محمد به سمت جلو خم می شود دستش را روی میز می کوبد و نگاه محسن درجا روی اخم های ترسناک محمد می نشیند...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
درست روی مبل مقابل محسن می نشیند و بدون اخم با نگاهی خیره و سنگین محسن را وادار می کند تا سر بالا کند و نگاهش کند!
-داشتی می گفتی محسن خان... اون قسمتش که از تو اجازه نگرفتم برای همسر اختیار کردن رشته کلامت از دستم در رفت!
محسن عصبی شده و رنگش رو به کبودی می رفت و واقعا حرص چه چیزی را می خورد؟
وقتی سکوت می کند یلدا به پشتی تکیه می دهد و دستش را روی انحنای پهلویش می کشد و طعنه می زند:
-شما یه صلاح مشورت با حاج آقا میاوردین خان داداش وگرنه کی اجازه خواست... محسن بد نمیگه که... میگه حرمت حاجی و حاج خانوم حفظ بشه...
حرف های تازه تازه می شنید! هیچوقت غیر از احوالپرسی با این زن هم کلام نمی شد و حالا انگار داشت ابعاد جدیدی از این زن را کشف می کرد.
زبان تند و نیش کنایه هایش همیشه صدای محدثه را در می آورد و حاج خانوم هرگز نمی گذاشت که بینشان کدورتی پیش بیاید اما تا این حد سبک مغزی را هم باور نداشت!
چطور به خودش اجازه می داد با او این گونه صحبت کند؟
-هنوز یادمون نرفته روزایی که لباس سیاه تن این خونه و خانواده بود پاتونو تو یه کفش کردین تا دایره تنبک تو خونه راه بندازیم و عروسی بگیریم. حاجی از آبرو گفت، حاج خانوم از حرمت خاک تازه میرزا! اومدین پیشم گفتین خدا رو خوش نمیاد دوتا جوون آلاخون والاخون سنت ها باشن و من خودم عروسیتونو راه انداختم! غیر اینه یلدا خانوم؟
یلدا صورتش را جمع می کند و دستی به روسری اش می کشد. هیچ انتظار این تندی را از محمدِ همیشه آرام نداشت. با دست پاچگی گردنش را کج می کند و حرصی شده می گوید:
-خان داداش الان صحبت سر چیز دیگه ایه گذشته رو نبش قبر می کنید که به کجا برسید؟
محمد به سمت جلو خم می شود دستش را روی میز می کوبد و نگاه محسن درجا روی اخم های ترسناک محمد می نشیند...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪