#پارت۲۶۶
یکی از غذا ها را از نایلون بیرون کشیدم و مقابلش قراردادم.
-کارت عالی بود... اینم نهاری که بهت باختم...
لبخند پرغروری روی لب هایش نشست و در ظرف را برداشت و با دیدن زرشک پلو لبخند زد و گفت.
-خوبه... کباب دوست نداشتم...
-نوش جونت حسین آقا... من دیگه برم...
از جا بلند شدم و پشت پالتویم را تکاندم تا اگر خاکی شده تمیز شود.
-نگفتی اسمت چی بود؟
-نپرسیدی چون...
ابرویی بالا می اندازم و بی تفاوت لب می زند:
-خیله خب نگو...
از رفتارش یخمکی اش خوشم می آید...
لبخند می زنم و دستم را به سمت موهای جلوی سرش می برم و به هم میریزمشان که با اخم سرش را عقب می کشد و من لب می زنم:
-شهرزادم... فعلا...
صدرا هم کنارم می ایستد و می چرخم تا به سمت شرکت قدم بردارم که محمد را درون ماشینش می بینم که به محض قفل شدن نگاهمان نگاهش را روی صدرا زوم می کند و بعد با یک تیک کاف ماشین را از جای می کند و دور می شود.
صدرا چیزی می گوید اما حواسم پی نگاه سنگین محمد مانده و مرا به این فکر فرو می برد که از کی تابحال زیر نگاه محمد که هستم تنم خبردار می شود؟
چقدر گذشته از دوباره دیدنش؟ چقدر مانده از زمانی که باید به شهر و خانه ی خودم برگردم؟
-خیله خب جواب نده اما می خوام بدونی که تو تنها آدمی هستی توی زندگیم که درون و بیرونش برام به یک اندازه جذاب و زیباست!
نگاه سرگردانم را درون چشمانش قفل می کنم تا شاید بتوانم زودتر مغزم را به آنالیز معنی حرفش وادارم. از چه می گفت؟
با زبان لب های خشک شده از سرمایم را خیس می کنم شالم را رو سرم محکم می کنم تا از ورود سرما جلوگیری کنم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
یکی از غذا ها را از نایلون بیرون کشیدم و مقابلش قراردادم.
-کارت عالی بود... اینم نهاری که بهت باختم...
لبخند پرغروری روی لب هایش نشست و در ظرف را برداشت و با دیدن زرشک پلو لبخند زد و گفت.
-خوبه... کباب دوست نداشتم...
-نوش جونت حسین آقا... من دیگه برم...
از جا بلند شدم و پشت پالتویم را تکاندم تا اگر خاکی شده تمیز شود.
-نگفتی اسمت چی بود؟
-نپرسیدی چون...
ابرویی بالا می اندازم و بی تفاوت لب می زند:
-خیله خب نگو...
از رفتارش یخمکی اش خوشم می آید...
لبخند می زنم و دستم را به سمت موهای جلوی سرش می برم و به هم میریزمشان که با اخم سرش را عقب می کشد و من لب می زنم:
-شهرزادم... فعلا...
صدرا هم کنارم می ایستد و می چرخم تا به سمت شرکت قدم بردارم که محمد را درون ماشینش می بینم که به محض قفل شدن نگاهمان نگاهش را روی صدرا زوم می کند و بعد با یک تیک کاف ماشین را از جای می کند و دور می شود.
صدرا چیزی می گوید اما حواسم پی نگاه سنگین محمد مانده و مرا به این فکر فرو می برد که از کی تابحال زیر نگاه محمد که هستم تنم خبردار می شود؟
چقدر گذشته از دوباره دیدنش؟ چقدر مانده از زمانی که باید به شهر و خانه ی خودم برگردم؟
-خیله خب جواب نده اما می خوام بدونی که تو تنها آدمی هستی توی زندگیم که درون و بیرونش برام به یک اندازه جذاب و زیباست!
نگاه سرگردانم را درون چشمانش قفل می کنم تا شاید بتوانم زودتر مغزم را به آنالیز معنی حرفش وادارم. از چه می گفت؟
با زبان لب های خشک شده از سرمایم را خیس می کنم شالم را رو سرم محکم می کنم تا از ورود سرما جلوگیری کنم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪