#پارت۲۲٠
#
چند سال گذشته بود از آخرین باری که این جمله را شنیده بود؟
لعنت به زبانی که بچرخد و خاطره ها را زیر و رو بکند.
لعنت به دلی که برای آن خاطرات نبض بگیرد، لعنت به نگاهی که پی آن خاطرات بدود.
لعنت! لعنت!
***
-ماپلی لطفا... بابام خودش دفت هلوخت (هروقت) خواستم می تونم بلم (برم) دیدنش... تازشم دلمم بلا مامانمم تنگ شده...
نمی خواست کاری بی برنامه قبلی انجام دهد. مبادا که شهرزاد را ناراحت کند. اما خواهش چشمان دخترک دلش را کمی نرم می کند.
-بغض نکن قربونت برم من... مامانت گوشیشو جواب نمی ده چکار کنم خب... یه موقع می برمت ناراحت می شه.
رزا اما قرار نبود به این آسانی کوتاه بیاید.
-مامانم از دیدن من همیشه خوشال می شه...
سرش را روی سینه اش می فشارد و روی سرش را می بوسد. لجبازی هایش به مادرش رفته بود و او را به یاد بچگی های او می اندخت.
تسلیم شده رو به راننده می کند:
-آقا لطفا دور بزنید مسیرو تغییر بدید، برید به خیابون...
-چشم خانوم...
ممکن بود که شهرزاد از اینکه با او هماهنگ نکرده عصبانی شود اما دلش نمی آمد که خواسته ی نوه ی شیرینش را نادیده بگیرد و اشک را مهمان صورت قشنگش کند.
مقابل در شرکت پیاده می شوند و رزا در آغوشش بی طاقت می جنبد.
-مامان جان آروم بگیر میفتی الان...
-بریم دیگه ماپلی تند تند بلو...
از هیجانش می خندد و وارد آسانسور می شود. شالش از شدت تقلاهای رزا روی شانه اش افتاده. رزا را از آغوشش پایین می کشد.
-اینجا وایسا عزیزم من شالمو درست کنم.
از خلوتی آسانسور استفاده می کند و کلیپس موهایش را باز می کند تا دوباره مرتب تر ببندد.
موهایش را جمع می کند و شال را روی سرش می کشد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
چند سال گذشته بود از آخرین باری که این جمله را شنیده بود؟
لعنت به زبانی که بچرخد و خاطره ها را زیر و رو بکند.
لعنت به دلی که برای آن خاطرات نبض بگیرد، لعنت به نگاهی که پی آن خاطرات بدود.
لعنت! لعنت!
***
-ماپلی لطفا... بابام خودش دفت هلوخت (هروقت) خواستم می تونم بلم (برم) دیدنش... تازشم دلمم بلا مامانمم تنگ شده...
نمی خواست کاری بی برنامه قبلی انجام دهد. مبادا که شهرزاد را ناراحت کند. اما خواهش چشمان دخترک دلش را کمی نرم می کند.
-بغض نکن قربونت برم من... مامانت گوشیشو جواب نمی ده چکار کنم خب... یه موقع می برمت ناراحت می شه.
رزا اما قرار نبود به این آسانی کوتاه بیاید.
-مامانم از دیدن من همیشه خوشال می شه...
سرش را روی سینه اش می فشارد و روی سرش را می بوسد. لجبازی هایش به مادرش رفته بود و او را به یاد بچگی های او می اندخت.
تسلیم شده رو به راننده می کند:
-آقا لطفا دور بزنید مسیرو تغییر بدید، برید به خیابون...
-چشم خانوم...
ممکن بود که شهرزاد از اینکه با او هماهنگ نکرده عصبانی شود اما دلش نمی آمد که خواسته ی نوه ی شیرینش را نادیده بگیرد و اشک را مهمان صورت قشنگش کند.
مقابل در شرکت پیاده می شوند و رزا در آغوشش بی طاقت می جنبد.
-مامان جان آروم بگیر میفتی الان...
-بریم دیگه ماپلی تند تند بلو...
از هیجانش می خندد و وارد آسانسور می شود. شالش از شدت تقلاهای رزا روی شانه اش افتاده. رزا را از آغوشش پایین می کشد.
-اینجا وایسا عزیزم من شالمو درست کنم.
از خلوتی آسانسور استفاده می کند و کلیپس موهایش را باز می کند تا دوباره مرتب تر ببندد.
موهایش را جمع می کند و شال را روی سرش می کشد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪