کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت۲۱۹


شهرزاد منظورش را نمی فهمد. اما حس می کند که نگاه محمد گرم است. حس می کند حرفش ربطی به موضوع بحثشان ندارد.

نا خودآگاه تپش قلبش بالا می رود اما نه به اندازه ی قلب محمد...
قلب محمد ماراتن وار می زند...!

شهرزاد یک دستش روی گلویش می نشیند و دست دیگرش را روی شکمش زیر آرنج دست دیگر می گذارد و محمد حس می کند که امشب شب متفاوتی است.
متفاوت تر از هر شبی...

چشمانش چیز دیگری را داشت می دید. درون و برون این زن نگاهش را میخ کرده بود.
درون و برون این زن زیبا و خیره کننده بود.

بعد از سال ها بدون اینکه خودش هم بفهمد دوباره آن جمله نوک زبانش می آید و زیر لب نجوا می کند:

-فتبارک الله احسن الخالقین...

برقی از تن شهرزاد رد می شود و چشمانش با تعجب گرد می شوند.

قدمی عقب می رود و زیر لب چیز شبیه شب بخیر را زمزمه می کند و در را می بندد.

جسمش اینجا و روحش را به چندسال پیش پرت کرده بودند!

محمد مقابلش نشسته و او داشت تند تند برایش تعریف می کرد و موهایش را شانه می زند.

نمی داند چند دقیقه گذشته که او می گوید و محمد می شنود.

وقتی نظرش را می پرسد محمد بی حواس از او می خواهد تا دوباره تکرار کند.

بلند زیر خنده زده بود و نگاه محمد روی لب هایش گیر می کند. درست مثل چند ثانیه قبل آن جمله ی جادویی را زمزمه کرده بود.

دلش لرزیده بود و از جا کنده شده بود. درست مثل حالا...

آن زمان از ته دل خندیده بود حالا اشک و نفرت بود که از چشمان قل می خورد.

آن موقع زانو هایش از خوشی ضعف رفته بودند و حالا دست هایش از شدت انزجار مشت شده بودند.
♡♡♡♡♡


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪