#پارت۲۱۶
نگاه محمد ناخودآگاه به سمت سینه ی شهرزاد کشیده بود و بلافاصله سر پایین می اندازد.
دستانش را مشت می کند و پلک هایش را با تمام توانش روی هم می فشارد...
-اسم دیگه ی قلب دله... اونجایی که شما نشون دادی اسمش شکمه... بابا منظورش به قلب بود. منظورش اینه که آدما قلبشون قشنگ باشه، مهربون باشن، بخشنده باشن... فهمیدی مامانی؟
رزا سرش را با شک تکان می دهد. نگاهش به سمت محمد برمیگردد. صورت در هم رفته و سرخ محمد ترس به جانش می ریزد.
پدرش سرش را پایین انداخته و نگاهش نمی کند. ترس از قهر کردن پدرش به دلش می افتد.
ناخودآگاه با بغض لب می زند:
-من حلف(حرف) بدی زدم؟
محمد حواسش جمع می شود و سریع سرش را بلند می کند. شهرزاد فورا گونه اش را نوازش می کند و توضیح می دهد. نمی خواهد که رزا از گفتن پشیمان شود. می خواست همیشه با او روراست باشد و از بیان حرف هایش شرمزده و کمرو نباشد.
-به هیچ وجه مامانی... خیلی خوب کردی گفتی... از این به بعد می تونی راجع به این مسائل با پدرتم صحبت کنی باشه؟ نه از من، نه از پدرت نباید این مسائل رو مخفی کنی. من همیشه بهت توضیح می دم. تو بهترین کارو کردی که به من گفتی... باید بگی که بتونم کمکت کنم، باشه مامانم؟
شهرزاد می ترسید که با واکنش اشتباه محمد رزا درباره ی در میان گذاشتن این مسائل مردد شده باشد.
همیشه تشویقش می کرد که درباره اینطور مسائل هیچوقت سکوت نکند.
با نگاه به محمد تشر می رود تا او را از سکوتش بیرون بکشد. محمد دستش را روی شانه ی رزا قرار می دهد و نیم نگاهی به شهرزاد می کند و بعد لب می زند:
-مامانت درست میگه عزیزم... کار خیلی خوبی کردی. ما بهت افتخار می کنیم که تو انقدر شجاعی...!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
نگاه محمد ناخودآگاه به سمت سینه ی شهرزاد کشیده بود و بلافاصله سر پایین می اندازد.
دستانش را مشت می کند و پلک هایش را با تمام توانش روی هم می فشارد...
-اسم دیگه ی قلب دله... اونجایی که شما نشون دادی اسمش شکمه... بابا منظورش به قلب بود. منظورش اینه که آدما قلبشون قشنگ باشه، مهربون باشن، بخشنده باشن... فهمیدی مامانی؟
رزا سرش را با شک تکان می دهد. نگاهش به سمت محمد برمیگردد. صورت در هم رفته و سرخ محمد ترس به جانش می ریزد.
پدرش سرش را پایین انداخته و نگاهش نمی کند. ترس از قهر کردن پدرش به دلش می افتد.
ناخودآگاه با بغض لب می زند:
-من حلف(حرف) بدی زدم؟
محمد حواسش جمع می شود و سریع سرش را بلند می کند. شهرزاد فورا گونه اش را نوازش می کند و توضیح می دهد. نمی خواهد که رزا از گفتن پشیمان شود. می خواست همیشه با او روراست باشد و از بیان حرف هایش شرمزده و کمرو نباشد.
-به هیچ وجه مامانی... خیلی خوب کردی گفتی... از این به بعد می تونی راجع به این مسائل با پدرتم صحبت کنی باشه؟ نه از من، نه از پدرت نباید این مسائل رو مخفی کنی. من همیشه بهت توضیح می دم. تو بهترین کارو کردی که به من گفتی... باید بگی که بتونم کمکت کنم، باشه مامانم؟
شهرزاد می ترسید که با واکنش اشتباه محمد رزا درباره ی در میان گذاشتن این مسائل مردد شده باشد.
همیشه تشویقش می کرد که درباره اینطور مسائل هیچوقت سکوت نکند.
با نگاه به محمد تشر می رود تا او را از سکوتش بیرون بکشد. محمد دستش را روی شانه ی رزا قرار می دهد و نیم نگاهی به شهرزاد می کند و بعد لب می زند:
-مامانت درست میگه عزیزم... کار خیلی خوبی کردی. ما بهت افتخار می کنیم که تو انقدر شجاعی...!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪