کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت۲۱۲


طوری که دخترش حتی احساس نکند. نفهمد که از درون تا چه حد قلبش شرحه شرحه است. سوار می شود و بالاخره به راه می افتد.

شهرزاد دستش را روی قلبش گذاشته و روی تختخواب نشسته است. هنوز لباس هایش را عوض نکرده بود و چیزی داشت درونش را می خورد.

درگیر صحنه ای بود که چند لحظه پیش مقابل چشمانش داشت.این صحنه را با پایانی متفاوت به یاد داشت.

در خواب نه، در شب بیداری های بی پایانش رویایش را دیده بود. در تمام شب هایی که با شکم برآمده رزا در بطنش می چرخید و بی خوابش می کرد. افکار دوره اش می کردند و او برای فرار از آن ها برای خودش رویا می ساخت.

رویایی که محمد را به عنوان همسرش به همراه دخترشان راهی کند. محمد دست تکان دهد و او دل در دلش نباشد تا آن ها برگردند.

دستش را روی شیشه قرار دهد و با نگاهش بگوید که بی صبرانه منتظرتان خواهم بود.

اما روزگار اینطور نخواسته بود. حالا برای اولین بار داشت رزا را با پدرش راهی می کرد و او حس یک مسافر از قطار جا مانده را داشت.

حالا که فرشته را از خانه اش برده بودند خیلی هم مطمئن نبود که کارش درست باشد. شاید باید چند باری با او بیرون می رفت تا رفتارهایش را زیر نظر بگیرد.

به خود می آید و از جا برمیخیزد. به خود نهیبی می زند. نباید حساسیت به خرج می داد. با خود عهد کرده بود که آن رفتار های وسواس گونه را کنار بگذارد.

محمد یک مرد عاقل و بالغ و فهمیده بود. قطعا می توانست از پس یک دختر بچه بربیاد و مراقبش باشد.

باید سر خود را گرم می کرد. بغض را پس می زد. رویاها را لعنت می کرد. حسرت ها را خاک می کرد. باید سفر به گذشته را تمام می کرد.

حالا مهم بود.
حالایی که اوضاع و شرایط از آن چیزی که فکر می کرد خیلی بهتر داشت پیش می رفت.

خدا تا به اینجایش را خیر کرده بود و از اینجا به بعدش را هم به خدا می سپارد.

***
رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪