#پارت۲٠۷
-خانوم صفایی موضوعی پیش اومده که ترجیح میدم رو در رو با هم صحبت کنیم. اگر تونستین فردا به من اطلاع بدین. من دیگه واقعا باید برم.
ناخوداگاه لحنش کمی تند شده بود. دیگر بیشتر از این اعصابش نمی کشید. باید می رفت.
چند روز بود که دخترش را ندیده بود. چند روز بود که آرامش نداشت و آرامش آن دستان کوچک و پر مهر را می خواست؟
-باشه من حرفی ندارم. هرچی شما بگین. اگر می بینید که صلاح هست بیرون همدیگه رو ببینیم من هرطور شده خودم رو می رسونم. این شماره ی منه ساعت و مکانش رو برام پیامک کنید.
ترس در صدایش حالش را قاطی می کرد. این اضطراب درون صدایش به خاطر چه بود؟ سعی می کند تا با لحن آرام تری جواب بدهد:
-ممنون که پیشنهادم رو قبول کردین بهتون اطلاع میدم. شبتون خوش.
می خواهد تماس رو قطع کند که دوباره صدایش می زند:
-آقا محمد؟
ابروهایش در هم می رود و آب دهانش را قورت می دهد. دلش می خواست همین لحظه تماس را قطع کند.
حسی قوی در دلش بود که می گفت نمی خواهد جمله ی بعدی او را بشنود. اما به دور از ادب بود که وانمود کند صدایش را نشنیده است. سکوت می کند و منتظر می ماند.
-خواستم بگم... صداتون معلومه که خیلی خسته اید. خسته نباشین خدا بهتون قوت بده.
مشت دیگری به صورتش می خورد. از همین حالا هم می دانست باید نام این دختر را هم در آن لیست اضافه کند!
وای بر او... چرا چنین شده بود؟ آن ها که اصلا با هم برخورد نداشتند. این هول شدنا و دست و دل لرزیدنا برای چه بود؟
این لحنی که پر از خجالت و پر از امید بود از کدام حرف و نگاه و رفتاری نشات می گرفت؟
این دختر ساده، آرزوهایش را روی کدام خاک لعنت شده ای بنا کرده بود؟
دعا می کرد که اینطور نباشد. که اشتباه کرده باشد و این دختر به او دل نبسته باشد. خدا کند اینطور نباشد.
***
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
-خانوم صفایی موضوعی پیش اومده که ترجیح میدم رو در رو با هم صحبت کنیم. اگر تونستین فردا به من اطلاع بدین. من دیگه واقعا باید برم.
ناخوداگاه لحنش کمی تند شده بود. دیگر بیشتر از این اعصابش نمی کشید. باید می رفت.
چند روز بود که دخترش را ندیده بود. چند روز بود که آرامش نداشت و آرامش آن دستان کوچک و پر مهر را می خواست؟
-باشه من حرفی ندارم. هرچی شما بگین. اگر می بینید که صلاح هست بیرون همدیگه رو ببینیم من هرطور شده خودم رو می رسونم. این شماره ی منه ساعت و مکانش رو برام پیامک کنید.
ترس در صدایش حالش را قاطی می کرد. این اضطراب درون صدایش به خاطر چه بود؟ سعی می کند تا با لحن آرام تری جواب بدهد:
-ممنون که پیشنهادم رو قبول کردین بهتون اطلاع میدم. شبتون خوش.
می خواهد تماس رو قطع کند که دوباره صدایش می زند:
-آقا محمد؟
ابروهایش در هم می رود و آب دهانش را قورت می دهد. دلش می خواست همین لحظه تماس را قطع کند.
حسی قوی در دلش بود که می گفت نمی خواهد جمله ی بعدی او را بشنود. اما به دور از ادب بود که وانمود کند صدایش را نشنیده است. سکوت می کند و منتظر می ماند.
-خواستم بگم... صداتون معلومه که خیلی خسته اید. خسته نباشین خدا بهتون قوت بده.
مشت دیگری به صورتش می خورد. از همین حالا هم می دانست باید نام این دختر را هم در آن لیست اضافه کند!
وای بر او... چرا چنین شده بود؟ آن ها که اصلا با هم برخورد نداشتند. این هول شدنا و دست و دل لرزیدنا برای چه بود؟
این لحنی که پر از خجالت و پر از امید بود از کدام حرف و نگاه و رفتاری نشات می گرفت؟
این دختر ساده، آرزوهایش را روی کدام خاک لعنت شده ای بنا کرده بود؟
دعا می کرد که اینطور نباشد. که اشتباه کرده باشد و این دختر به او دل نبسته باشد. خدا کند اینطور نباشد.
***
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪