#پارت۱۹٠
کمی می گذرد و بعد صدای بسته شدن در می آید.
-الو؟ هستی هنوز؟
-هستم عزیزم داشتی چکار می کردی؟ قرار شد روی پات فشار نیاری باز که راه افتادی!
-داشتم شیر می ریزیدم بلای خودم مامانم گفت تو زنگ زدی گفتم بیام تو اتاق با هم راحت حلف بزنیم.
لحظه ای از اداهای بزرگونه ی دخترک جا می خورد اما نمی تواند جلوی لبخندش را بگیرد.
تا می خواهد به او توضیح دهد که نیازی به خلوت کردن نیست دخترک باز به زبان می آید:
-چلا دیگه نیومدی پیشم؟ سه لوز شدش... مامانم میگه کار داری. ولی من میگم فقط شبا بیا پیشم.
چشمانش با درد بسته می شوند و دستش را مشت می کند تا نگوید بیش از هرچیزی دلش می خواست که این لحظه کنار او بود.
اما آنقدر شرمندگی اش زیاد بود که مجبور می شد دلش را خفه کند.
چطور درگیری های خودش با خودش را برای دخترک توضیح می داد وقتی خودش هم از آن ها سر در نمی آورد.
-دخترم شرایط یکم چطور بگم... من یکم کارام مونده... باید به کارام رسیدگی می کردم اما قول میدم که زود به زود بیام به دیدنت. اصن چطوره که تو بیای با هم بریم بیرون ها؟ کجا دوست داری ببرمت؟
این بهتر بود. اگر شهرزاد اجازه می داد بیرون از خانه با او قرار می گذاشت. مجبور نبود با آن حس شرمندگی که موقع دیدن شهرزاد و مادرش یقه اش را می گرفت دست به گریبان شود.
-لاست (راست) میگی بابا؟ می خوایم بلیم (بریم) بگلدیم(بگردیم)؟
-اره قربونت برم کجا ببرمت؟
-دوست دالم بلیم شهربازی مامانم خیلی چلخ(چرخ) و فلک دوست داله.
-باشه عزیز من هرچی تو بخوای!
و حتی نمی داند که شهرزاد می پذیرد تا با او به شهربازی بروند یا نه...!
کلافه سرش را تکان می دهد و به محض اینکه سر می چرخاند نگاهش در چشمان حاج خانوم میان چهار چوب در می افتد!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
کمی می گذرد و بعد صدای بسته شدن در می آید.
-الو؟ هستی هنوز؟
-هستم عزیزم داشتی چکار می کردی؟ قرار شد روی پات فشار نیاری باز که راه افتادی!
-داشتم شیر می ریزیدم بلای خودم مامانم گفت تو زنگ زدی گفتم بیام تو اتاق با هم راحت حلف بزنیم.
لحظه ای از اداهای بزرگونه ی دخترک جا می خورد اما نمی تواند جلوی لبخندش را بگیرد.
تا می خواهد به او توضیح دهد که نیازی به خلوت کردن نیست دخترک باز به زبان می آید:
-چلا دیگه نیومدی پیشم؟ سه لوز شدش... مامانم میگه کار داری. ولی من میگم فقط شبا بیا پیشم.
چشمانش با درد بسته می شوند و دستش را مشت می کند تا نگوید بیش از هرچیزی دلش می خواست که این لحظه کنار او بود.
اما آنقدر شرمندگی اش زیاد بود که مجبور می شد دلش را خفه کند.
چطور درگیری های خودش با خودش را برای دخترک توضیح می داد وقتی خودش هم از آن ها سر در نمی آورد.
-دخترم شرایط یکم چطور بگم... من یکم کارام مونده... باید به کارام رسیدگی می کردم اما قول میدم که زود به زود بیام به دیدنت. اصن چطوره که تو بیای با هم بریم بیرون ها؟ کجا دوست داری ببرمت؟
این بهتر بود. اگر شهرزاد اجازه می داد بیرون از خانه با او قرار می گذاشت. مجبور نبود با آن حس شرمندگی که موقع دیدن شهرزاد و مادرش یقه اش را می گرفت دست به گریبان شود.
-لاست (راست) میگی بابا؟ می خوایم بلیم (بریم) بگلدیم(بگردیم)؟
-اره قربونت برم کجا ببرمت؟
-دوست دالم بلیم شهربازی مامانم خیلی چلخ(چرخ) و فلک دوست داله.
-باشه عزیز من هرچی تو بخوای!
و حتی نمی داند که شهرزاد می پذیرد تا با او به شهربازی بروند یا نه...!
کلافه سرش را تکان می دهد و به محض اینکه سر می چرخاند نگاهش در چشمان حاج خانوم میان چهار چوب در می افتد!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪